تاریخچه
ژانویه 3, 2012
کارگاه فلسفه برای کودکان در فرهنگسرای آفتاب تهران
ژانویه 10, 2012

گزارشی از برگزاری کارگاه فلسفه برای کودکان پیش دبستان در فرهنگسرای آفتاب



  گزارشی از برگزاری کارگاه فلسفه برای کودکان پیش دبستان در فرهنگسرای آفتاب

   

 

 

مدرس:سحر سلطانی(کارشناس ارشد فلسفه محض- نویسنده کودکان- مدرس دانشگاه)
مکان: تهران- فرهنگسرای آفتاب
موضوع: قصه گویی و نقاشی با محوریت مفهوم«زیبایی و زشتی»
گروه سنی: الف.چهار تا شش سال دختر و پسر
زمان: شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰
در ابتدا در سالن قصه فرهنگسرا کودکان را روی صندلی هایی که به شکل Uچیده شده بود نشاندند. مدرس خود را معرفی نمود و از بچه ها خواست تا خودشان را معرفی کنند و اسامی آنها را پای تابلو نوشت.
۱)امیر پارسا دلخواه ۶ ساله
۲)عباس ایوبی ۵ ساله
۳)فرنیا زاهدی ۵ ساله
۴)نرگس خلیلی ۵/۵ ساله
۵)پرتو بلکیان ع ساله
۶)ارمان حیدری ۶ ساله
۷)شاینا شاهبداغلو ۵/۵ ساله
۸)تارا دنیاوند ۴ ساله
۹) پوریا ابراهیمی  5/3 ساله
۱۰) محمدسراج پور شش ساله
۱۱)احسان سروش ۵/۵ ساله
۱۲)عسل خوشبین ۵/۳ ساله
۱۳)امیر علی رسولی ۵/۴ ساله
۱۴) دنیا کربلایی پور ۵ ساله
۱۵) میکاییل ۴ ساله
۱۶)حنا  4 ساله
مدرس از کودکان پرسید: به نظر شما اسم کی از همه خوشگلتره؟ بچه ها دستانشان را بلند کرده و نظرات مختلفی میدادند یا می گفتند : من … من..
مدرس خود را به گیجی میزند و میگوید نمی داند اسم چه کسی خوشگلتر است شاید با شنیدن قصه او بتوانیم بفهمیم اسم چه کسی خوشگلتر است.
داستان مورد نظر مدرس برای آموزش مفهوم زیبایی نزد خردسالان «کی از همه خوشگلتره؟» نام داشت که از تالیفات خودشان است.
یکی بود یکی نبود توی مزرعه بلبشور آباد، پیشی کوچولویی بود که بعضی روزها می رفت کنار حوض مزرعه به عکس گربه ی کوچولوی تو آب که داشت کمکم بزرگ میشدو کرک های تنش جاشونو به موهای سفید و خاکستری نرمی میدادند خیره می شد. هی تو آب زل میزدو ذوق می کرد، از دیدن خودشو عکس تو آب حظ می کرد. یه روز که باز محو تماشا بود یهویی حواسش رفت به تماشای ماهی گلیای قرمز ، یادش اومد اون موقع ها که کوچولو تر بود چقدر فکر میکرد این ماهی های تپل و گلی خوشگلو نازن، اما حالا فقط نگاه می کرد بهشون، یهو یه سوال زد به سرش: کی خوشگل تره من یا ماهی گلی؟
از روی حوض جستی زدو پرید پایین ، دوید به سمت خونه داد زدو مامانشو صدا کرد: مامان جونم من خوشگل ترم یا ماهی گلی؟ مامان گربه خندیدو گفت:خب معلومه گل پسرم! تو که پسر ناز منی!خوشگلتری!
پیشی کوچولو که حسابی خوشحال شده بود از خونه باز اومد بیرون که یهو چشمش افتاد به مرغ طلایی، رفت جلو گفت:سلام خاله مرغه! به نظر شما من خوشگلترم یا ماهی گلیای توی حوض؟ خانم مرغه طلایی مغرور بادی انداخت زیر پراش و یه پفی کرد و گفت: خدا به دور خوب معلومه هیچ کدومتون ، تو این دور حوالی هیچکی از منو جوجه هام خوشگل تر نیست!
پیشی کوچولو که حسابی جا خورده بودسرشو انداخت پایین و رفت تا رسید کنار طویله چشمش افتاد به گوساله خالخالی رفت جلو سلامی کرد: گوساله جونم به نظر تو من خوشگلترم یا ماهی گلیا یا خاله مرغ طلایی و جوجه هاش؟
گوساله پخی زد زیر خنده وگفت: برو بابا! توی چشمای خوشگل من نگاه کن می فهمی؟! اصلا شماها که هیچ کدوم قدو قوارتون به من نمیرسه چه حرفها ،چه سوالها؟ بعدشم زد زیر خنده،حالا نخندو کی بخند!!!
پیشی کوچولو که حسابی حالش گرفته شده بود جستی زدو رفت روی یه کنده ی درخت کنار در باغ نشست، از دور سروکله یه پروانه درشت هفت رنگ پیداش شد  اومدو کنار پیشی نشست. پیشی کوچولو تو دلش گفت اگه از این هم بپرسم :”تو این مزرعه کی  از همه خوشگل تره؟” حتما میگه خوب معلومه من! اما پیشی دلشو به دریا زدو گفت: سلام پروانه قشنگ هفت رنگ !تو که مدام داری این ور و اون ور بال بال میزنی به نظرت بین منو ماهی گلی تو حوض و مرغ طلایی وجوجه هاش و گوساله خالخالی کی از همه خوشگل تره؟اصلا بگو تو این مزرعه کی از همه خوشگل تره؟ پروانه از تعجب چند بار بالهاشو به هم مالید و گفت: چی بگم والا من تا حالا همیشه فکر میکردم گلای تو باغ از همه خوشگل ترند ! اما همین الان تو گفتی که من یه پروانه خوشگل هفت رنگم! نمی دونم که چی بگم!خوب بچه ها به نظر شما کدوم یکی خوشگلتره پیشی کوچولو با موهای سفید و خاکستری نرمش یا ماهی گلیا با پولکهای قرمزومخملیشون یا خاله مرغه و جوجه های زردو توپولش یا گوساله خالخالی با اون قدوبالاش یا گلها رنگارنگ خوشبو یا پروانه های رنگی و ناز؟می تونید بگید دلیل انتخابتون چیه؟
در حین تعریف داستان مدام خردسالان مورد پرسش واقع میشدند:

  1. کی میدونه مزرعه چیه؟
  2. حیوانات تو مزرعه چه چیزهایی هستند؟
  3. مزرعه فقط حیوان داره؟
  4. به نظر شما پیشی خوشگلتره یا ماهی ها؟ چرا؟
  5. به نظر شما بین پیشی و ماهی جوجه و … کدوم خوشگترند؟
  6. چرا پروانه خوشگلتره؟ اگر ما هم خال های رنگی داشته باشیم خوشگل می شیم؟
  7. شما از چه رنگهایی خوشتان میاد؟
  8. اگرپرنده ها زیبا هستند کلاغ هم زیباست؟
  9. چرا رنگ سیاه زشت است؟
  10. چرا رنگ صورتی قشنگ است؟

خردسالان در برابر هر پرسش پاسخ خاصی میدادند در ابتدا برای تایید هر سوالی دست بالا میبردند اما کم کم خردسالان بزرگتر (شش ساله ها) با احتیاط بیشتری دست هایشان را بالا میبردند و حتی سعی میکردند که نظراتشان شبیه به سایرین نباشد.
در ادامه دینا خواست که یک قصه تعریف کند.با پیشنهاد او همه ی بچه ها دستهایشان را بلند کردند تا قصه های خودشان را تعریف کنند، مدرس باز هم خود را به حیرت زد و پرسید چطور باید بفهمیم که قصه چه کسی زیباتر است تا او اول تعریف کند؟
 هر یک ازبچه ها مدعی بودند که  قصه خودش زیباتر است. مدرس گفت : چه کسی میتواند قصه خودش را به بقیه نشان دهد؟ اصلا قصه هایتان را کجا نگه می دارید؟
دینا گفت:  قصه من تو چشمم است برای همین چشم هام اینجوری می شود!(شروع به چشمک زدن کرد!)
مدرس از او خواست تا چشم هایش را به بقیه نشان دهد تا بچه ها بتوانند قصه او را ببینند.
بچه اظهار داشتند نمی توانند.
پرتو گفت: قصه او در دهانش است و میتواند حرف بزند.
دینا: توی دهان نیست چون ما نمی بینیم توی حلق ماست!
امیر پارسا: نه توی مغز ماست و موهایمان نمیگذارند که قصه ها را ببینیم!
هر بار مدرس از بچه ها میخاست تا برای ادعای خود دلیلی بیاورند مثلا درون دهان خود را به بقیه نشان دهند.
مدرس از بچه ها پرسید ایا با دهان بسته میتوانیم با همدیگر حرف بزنیم؟
بچه گفتند: نه
مدرس از آنها خواست به قصه او گوش بدهند سپس دستش را جلو دهان فشرد و شروع به قصه گفتن نمود.
بچه ها اعتراض کردند که اصوات او را نمی فهمند.
مدرس از آنها خواست تا صحبت کردن به این شکل را امتحان کنند.
بچه ها از این بازی لذت می بردند.
مدرس پرسید ما چطور برای هم قصه میگوییم ؟
امیر پارسا: با زبونمون حرف میزنیم.
دینا: با چشممون نمیشنویم با گوشمون میشنویم که چی میگیم.
در بخش دوم کارگاه که مربوط به نقاشی بود مدرس از خردسالان خواست تا  خوشگلترین قصه ای که بلدند را نقاشی کنند و بعد از تمام شدن نقاشی برای بقیه تعریف کنند.
بزرگترها نقاشی های منسجم تر و مفهومتری میکشیدند و قصه های فی البداهه ای تعریف میکردند. قصه ها به شکل زنجیره ای بین کودکان شکل میگرفت وقتی شاینا از مجسمه ای با گردنبند مروارید در نقاشی اش حرف میزد این کاراکتر به قصه های سایر کودکان هم کشیده میشد حتی اگر تصویری برای آن نکشیده بودند.

 

تهیه و تنظیم:
سحر سلطانی
کارشناس ارشد فلسفه