امتحان پایان سال
#درس تفکر و مهارتهای زندگی
#پایه ی هشتم
#مرکزحمایت از کودکان کارتهران
بچهها منتظرم بودند. همین که از در مرکز وارد سالن شدم، همگی با شوق وذوق به طرفم دویدند.
از دفتر ، برگه ی پرسشها را گرفتم ، باهم سر کلاس رفتیم و بعد از خوش وبش کوتاهی، بچه ها با فاصله نشستند و به محض گرفتن برگه ها، شروع کردند.
شماره ی شاگردان این کلاس به تعداد انگشتان دو دست هم نمی رسید ولی برای امتحان فقط چهار نفر حاضر بودند.باقی آن ها گرفتار کار و معاش و دغدغه ها،از خیر امتحانات گذشته وهمه را به شهریور واگذاشته بودند.
مدت زیادی نگذشته بود که غرغرهاوتوضیح خواستن ها شروع شد.پرسشها را طوری طراحی کرده بودم که با چند کلمه ی کلیدی میتوانستند .پاسخ بدهند،ولی از آنجایی که در مرور کتاب کوتاهی نموده و فقط به توضیحات من در کلاس و ذهن بی تکرار خود اکتفا کرده بودند،ازبیان همان چند کلمه هم عاجز مانده بودند.
به برخی از پرسشهایی که درمورد سؤالات امتحانی می پرسیدند پاسخ دادم،ولی پرسشها تمامی نداشت. می خواستند جواب درستِ یکی دو کلمه ای را،به طور واضح از من به دست بیاورند.
اجازه ی باز کردن کتاب را به آنها ندادم،ولی پیشنهادکردم، به صورت گروهی،باهم مشورت کنند و به پاسخها برسند بااین شرط که پاسخها،نباید عین هم باشد،یعنی هرکس به زبان خودش پاسخ را بیان کند و از روی هم کپی نکنند.
بچه ها باورشان نمیشد، فکر کردند شوخی میکنم ولی وقتی مطمئن شدند که شوخی درکار نیست،باذوق و شوق دور هم نشستند.
بعد از کمی باهم به توافق نرسیدند ، گویا مسعوده تمایل نداشت به کسی کمک کند ،بالاخره مشکل را حل کردند،قرار شد درگروه دوتایی پرسشها را کنکاش کنند.
زمان خاصی را تعیین کردم و بچه ها خوشحال شروع کردند.
استرسشان کمتر شده بود. کلاس امتحان، گاهی باخنده و شوخی و گاه خیلی جدی، پیش می رفت.
کم کم به پرسش آخر رسیدند. آخرین پرسش یک جمله ی کوتاه پنج نمرهای بود: هرچه از این کلاس و درس آموختید بنویسید.
ستاره که از همه بیشتر برای یافتن پاسخها تلاش میکرد، بعد از توضیح من درباره ی پرسش، گفت: خانم، واقعا هرچی یاد گر فتیم بنویسیم؟ گفتم:بله ،گفت: جای پاسخش کمه ، گفتم: مشکلی نیست ، هرکس خواست برگه ی اضافه می گیره.
و خیلی سریع شروع کرد به نوشتن.
فرزانه که از شتاب او در نوشتن متعجب شده بود ،با خنده گفت:تو که اینهمه چیز یاد گرفتی، پس چرا سؤالها رو بلدنبودی؟
همه ازین کشف مهم کلی خندیدند.
پس از زمان معین،برگه ها جمع شد. ورقه ها را جلوی خودشان تصحیح کردم ،خودشان باهم نمرات را با شوق جمع میزدند و بگو بخند میکردند.
در انتها،ستاره گفت:
خانم،اول خیلی استرس داشتیم،ولی شما آدم را از استرس خلاص میکنید،کاش همه ی امتحانات را شما می گرفتید.
پی نوشت: کاش بدانیم امتحان نقطه ی عطف آموزش نیست.کاش بچه ها بیاموزند که آموختن،ترس و استرس ندارد، و لذت آموزش و همیاری را می چشیدند .
#معصومه_آشتیانی_پور
تیر ماه ۹۷