کافه فلسفه یاران کتاب در داراب
اکتبر 8, 2018
پرسه زدن در جهان رویا بخش دوم / سونیا خدابخش
نوامبر 15, 2018

پناهگاهی برای تخیل نوشته سونیا خدابخش

کودکی: پناهگاهی برای تخیل ۱

نگاهی به کافه فلسفه ها و خواب نوشت های یحیی قائدی (بخش اول کافه فلسفه ها)/ سونیا خدابخش

 

شاید بتوان نوشتن را آغاز بودن و هستی اندیشه ها دانست. با نوشتن تخیلات خویش را به اسارت واژه ها درآورده و آنها را جاودانه می سازیم. هر نویسنده ای تصویرگر تاریخ زندگانی، شادی ها و غم های  جامعه اش می باشد. او همواره سعی می کند تصویر کاملی از موطن و مردمش ارائه دهد. در این مجال  نگاهی خواهیم داشت به سبک نویسندگی و نوشتاری قائدی در کافه نوشته های فلسفی اش. قائدی که از جهان فلسفه وارد دنیای ادبیات شده در نویسندگی از نگاه عمیق و کاوشگرانه فلسفی اش به خوبی مدد می گیرد.  او با عجین کردن سه عنصر احساس، تخیل و اندیشه عرصه متفاوتی را در نوشتن درمی نوردد. او با شجاعت از قلمروهای روتین و معمول نویسندگی فراتر رفته و از آنچه که عرف ادبیات داستانی ست  با نوعی آگاهی ژرف بینانه فاصله می گیرد. گویی به خوبی دریافته است دیگر زمان نوشتن به سبک پیشینیان  و دانای کل بودن پاسخگوی روح زمانه نیست. با مطالعه آثار او با سبک تازه ای از نوشتن  و نویسندگی مواجهه می شویم، سبکی بدیع و متهورانه که علاوه بر تسلط او بر معنا و وصف، با نوعی شجاعت همدلانه همراه ست. گویی  او رسام و طراح تصاویری ست که در خیابان های شهر بر دیدگان و چهره های همشهری هایش نقش بسته است.  او نویسنده و نقاش متبحری ست که نوشته هایش را بر در و دیوار کافه فلسفه هایش نقاشی می کند.

نوشتن برای قائدی فراتر از دغدغه های شخصی اش می باشد، نوشتن برای او کشف جهان های دیگرست. جهان های که از دیدگان مردمان عادی پنهان است. جهان های متروک در شاهراه های زندگانی انسان ها خسته از تکرار وعده ها و امیدها ی فردا، فردای که هرگز نخواهد آمد. شاید کمتر کسی در ادبیات معاصر ایران این چنین از درد انسان سخن گفته باشد. قائدی به خوبی  این درد را می شناسد، درد ژرف نادانی انسان امروز. او چون داستایفسکی درون انسان ها را می کاود، درون آدم های زخم خورده و تنها را.

او چون ساحری قهار ما را با کلامش جادو می کند، بی اختیار تسلیم تخیلات او می شویم. با خواب نوشته هایش خواب می بینیم و گاه بین دو احساس خوفناکی و تعالی در نوسانیم. قائدی هرگز نوشته هایش را با جمله ی کلیشه ی به پایان نمی برد، گویی نوشته هایش پایانی ندارند. این خواننده است که  باید، برای نوشته های او پایانی بیابد.  سبک نوشتاری متلاطم او گاه ساده و روشن ، و گاه رعب آور وغم افزا است.

قائدی در کافه فلسفه هایش از زبان چه کسی سخن می گوید؟ بی شک از زبان انسان امروز، او به خوبی دردمندی و تنهایی او را درک می کند. انسان او، در میان دورنماهای زندگانی اش در گذرست، گاه رخوت زده و مأیوس، گاه پشیمان و رنجور، و گاه سرمست و مغرور. کافه فلسفه های قائدی به زبانی ساده تصویر زندگانی این جهانی ماست. نقاشی زندگی روزمره ماست، که دچار روزمرگی شده است، دیگر نه قلبی  برای عشق ورزیدن داریم و نه پایی بر رخت بربستن. آدم های کافه فلسفه های قائدی، همگی آدم های در میانه راه اند، آدم های که همگی داستانی برای گفتن دارند و ادعای و یا توصیفی. او در اولین کافه فلسفه اش به “تو” می گوید: می خوام درباره کافه فلسفه بگم! … می خوام داستانش رو بگم”.

معنای ضمنی کلام قائدی این است. هر کافه ی داستانی دارد، هر آدمی داستانی دارد، هرکافه فلسفه ی هم داستانی دارد. پس او قصه گوی کافه فلسفه هاست، قصه گوی فلسفیدن است و البته قصه گوی جنگ انسان و خر درونش.

 

“من: کافه فلسفه

تو: خب که چی؟

من : می خوام در باره کافه فلسفه بگم!

تو: یعنی می خوای توصیف کنی یا ادعایی داری دربارش؟

من: نه! می خوام داستانش رو بگم.

تو: یعنی می گی تو داستان توصیف یا ادعا نیست؟

من: چرا ولی علاوه بر اون سرگذشت هم هست تاریخ هم هست.

تو: یعنی توی سرگذشت و تاریخ ادعا نیست؟

من: نه …یعنی بله.. یعنی هست یعنی دارم فکر می کنم …حالا بذار.” (کافه فلسفه۱)

 

در کافه فلسفه ها این حیوانات هستند که نقابی انسانی بر چهره دارند و  ژست انواع امیال و اغراض نفسانی انسان را به خود می گیرند. خر در کافه فلسفه نماد آدم های به  ظاهر متفکر است. خر بحث می کند، استدلال می کند گاه تا حد اندیشمندی اصیل اوج می گیرد، ولیکن صاحبش همواره متوجه این واقعیت می شود که بالاخره او خراست و خروارگی صفت ذاتی اوست. خر کافه فلسفه بدل انسان معاصرست، گاه به واسطه ی حماقتش، شجاعتی بی حد و حصری می یابد و همچون مکتشفی در سفر اکتشافی اندیشه ی بشر، ارزش انسان و روابط انسانی را به صفر می کشاند.

خر کافه فلسفه، گاه به گاه رنگ عوض می کند و در طیفی از خوبی و بدی در نوسان است. گاه حیوان مقدسی ست و در دیگر لحظه به موجودی افسانه ای بدل می گردد و بار دیگر او را می بینیم که  به طرز معذب کننده ی به سوژه انسانی نزدیک می شود. ولیکن باید بر این حقیقت نیز صحه گذاشت که، خرِکافه فلسفه در کل شخصیت اصیل و دوست داشتنیِ دارد. او ما را به یاد رفیق شاریکوف، سگ نادان داستان دل سگی و  بهیموت، گربه ی دانا و پرادعای رمان مرشد و مارگریتا می اندازد. طنز گروتسک وار قائدی شباهت زیادی به نوشته های کافکا، گوگول و بولگاکف دارد. او به خوبی از ژانر گروتسک بهره می گیرد.گروتسک نقاب از ظاهر انسانی که برای خود ساخته ایم بر می دارد و حیوانیت درون را آشکار می کند و از همین روست که انسان با دیدن خود واقعی خود، هراسان به فکر فرو می رود. در گروتسک خنده در گلو خفه می شود و بر  لب می ماند و مخاطب از خود می پرسد آیا این چهرۀ واقعی من است؟!

در گروتسک هنگامی که یک چیز زشت ( نادانی خر درون)، هنرمندانه تبدیل به یک اثر هنری زیبا می شود، به گونه ای باعث ژرف اندیشی شده و تجربه ای زیبایی شناختی را پدید می آورد. قائدی  نگاه مشعشع و تمثیلی اش را وامدار سال ها فلسفیدن در وادی تاریخ و فلسفه تعلیم و تربیت است. او بخوبی از آموزه های فلسفی اش در قصه گویی  بهره جسته است، بی شک آثار بعدی او ما را بیش از پیش به جهان نویسندگی اش نزدیک خواهد نمود.