جلسه دوم: ۱ اسفند ۱۳۹۰ (ساعت ۹ الی ۹:۴۰)
مربیان: مونا مهدیان، زهره جعفری
حاضرین: آرین، رهام، البرز، اسماء، عسل، دیانا
اعضاء جدید: علی، رومینا (وسط جلسه آمد)، کیانا (آخرای جلسه آمد)
غایب جلسه اول: محمد
مهدیان: بچه ها کی اسم من یادش مونده؟
آرین: من
جعفری: اصلا اسم خاله رو نپرسیده بودیم، نه؟
مهدیان: چرا، گفته بودیم.
جعفری: کی یادشه؟
(سکوت بچه ها)
جعفری: خوب دوباره میگیم، خاله مونا
آرین: خاله مونا
مهدیان: خوب حالا وایسین ببینم من اسم شماها یادم مونده یا نه؟
آرین: من
مهدیان: شما، آرین
آرین و جعفری: درسته
آرین: اونم رهام
مهدیان: وایسا من بگم
جعفری: آرین بذار خاله بگه
مهدیان: خوب شما رهام بودی، درسته؟
رهام: (با سر جواب مثبت میدهد)
مهدیان: شما حالت خوبه امروز یا خوابت مییاد؟
رهام: خواب آلودم
(خندهی آرین)
جعفری: خاله مونا اسم این دخترمون چی بود؟
مهدیان: شما عسل بودی
جعفری: بله، درسته. بغلیش؟
آرین: دیانا
مهدیان: وایسین ببینم، هفته ی پیش با عمو چه قراری گذاشتیم؟ عمو رو که یادتونه اومده بود؟ قرار گذاشتیم هر کی می خواد صحبت کنه
آرین: خانم! خانم!
مهدیان: جانم!
آرین: این دو تا حرف میزنن، میخندن
جعفری: چیزهایی رو که هفته پیش گفتیم دوباره بگیم چون علی نبوده
مهدیان: قرار گذاشتیم که هر کی میخواد صحبت کنه اول اجازه بگیره
جعفری: دستشو ببره بالا
مهدیان: خوب؟
(آرین دستشو میبره بالا)
مهدیان: آفرین دقیقا همین جوری
آرین: خانم من بگم؟
(مهدیان با سر اجازه میدهد)
آرین: من وقتی رفتم خونمون، بعدشم خواستیم بخوابیم، یه خواب خوبی دیدم، گفتم
اسماء: خانم این میخواد
آرین: با تو حرف نزدم
مهدیان: قرار بود، قرار بود، قرار بود اجازه بگیریم
جعفری: وسط حرف دوستمون نپریم، اجازه بگیریم، گوش بدیم ببینیم چی میگه
آرین: باید دستشو بالا کنه
جعفری: بچه ها ببینید
آرین: خانم من بگم؟
مهدیان: بگو
آرین: (شروع میکنه به تعریف کردن خوابش ولی واضح نیست)
رهام: خوابشو میخواد تعریف کنه!
جعفری: بذارین دوستمون حرفشو بزنه، فقط آرین جون زودتر خوابتو تعریف کن چون میخوایم کارمونو شروع کنیم
آرین: (ادام هی خوابش رو داره میگه ولی بازم واضح نیست)
رهام: وای چه قد از فیلم و خوابو!
مهدیان: خوب آرین بذار بقیهاش رو آخر کلاس بگو
جعفری: خوب بچه ها چون علی نبود خاله قصه رو یه مرور میکنه، ببینیم قصمون چی بود؟ از کجا شروع شد؟ باشه؟ بعد با هم پیش بریم، باشه؟
مهدیان: وایسین، اسم شما هم اسماء بود، شما هم رهام؟
جعفری و آرین: البرز
مهدیان: البرز، ببخشید
جعفری: خاله اشتباه کرد
آرین: خانم این دو تا (علی و البرز) … خندیدن
مهدیان: اشکال نداره
جعفری: البرزجان میشه شما بری اون ور اسماء بشینی؟ علی جون ولش کن! اسما جان، خاله یه کم صندلیتو بکش اون ور. خوب شد.
رهام: البرز یه خورده، سنم از البرز بیشتره
جعفری: قرار شد بدون اجازه
البرز: کی گفته؟ تو سنت، ۶ سالته (یه چیز دیگه هم گفت که واضح نبود)
مهدیان: قرار شد، قرار شد، قرار شد
جعفری: بدون اجازه صحبت نکنیم. خوب خاله شروع بکنه. خاله شروع کن
مهدیان: بذارین بگه، رهام بگو
رهام: من که از البرز بزرگترم، البرز از من کوچیکتره
جعفری: حالا در مورد سنمون باهم صحبت میکنیم.
مهدیان (به رهام): شما چند سالته؟
رهام: من بزرگترم
مهدیان: کجا میری؟
آرین: بیا یه بار قد بگیریم، رهام بیا با هم قد بگیریم
(آرین، رهام و البرز بلند شدن و دارن قد میگیرن)
مهدیان: خوب بهنظر شما هرکی قدش بلندتره، سنشم بیشتره؟
البرز: نخیرم، اینجوریه، ببین، صاف وایسا
مهدیان: حالا بیاین اینجا بشینید من کارتون دارم
جعفری: همه سر جاشون، من یه سوال دارم
علی: قبول نیست، پا بلندی کردی!
جعفری: علی جون من یه سوال دارم. قرار شد بدون اجازه حرف نزنیم. یه سوال دارم، بچه ها هر کی قدش بلندتره، بزرگتره؟
البرز: نه، آخه یه دونه بچه دیده بودم، تلویزیون نشون داده بود، بیست سالش بود، هم قد من بود!
جعفری: آهان، پس ممکنه یه بچه ای بزرگ شده باشه ولی قدش کوتاه باشه. حالا اگه یه موقع مثلا یه مامانی بود که قدش کوتاه بود، بعد پسرش قدش ازش بلندتر بود، حالا مامانه بزرگتره یا پسرش؟
اسماء: پسره
البرز: مامانه
آرین: پسره
جعفری (به البرز): مامانه بزرگتره؟ چرا بزرگتره؟
البرز: چون آخه اون سنش بالاتره، درسته که ریزتره
جعفری: آفرین
مهدیان: اسماء چی میخواست بگه؟
جعفری: چی میخواستی بگی اسماء؟ چرا پسره به نظرت بزرگتر؟
اسماء: به خاطر اینکه اگه پسره بزرگ بشه میتونه تنهایی بره بیرون
جعفری (به علی): به نظر تو اون پسره که قدش بلندتره بزرگتره یا مامانه که قدش کوتاهتره؟
علی: مامانه، پسره
آرین: پسره
جعفری (به آرین): گفتم با اجازه
جعفری (به علی): چرا پسره بزرگتره به نظر شما؟
علی: برای این که اون غذا زیاد خورده، بزرگ تر شده
جعفری: راست میگه، خیلی جالبه
مهدیان: کی یا موافقن با علی؟
اسماء: من موافقم
آرین: من!
مهدیان: موافقی؟
مهدیان و جعفری: خوب چرا موافقی؟
(عسل یه چیزی در گوش دیانا میگه و شروع میکنن به بلند خندیدن)
مهدیان: بچه ها! بچه ها وقتی یکی از دوستامون داره حرف میزنه باید به حرفش گوش کنیم، باشه؟
آرین: باید دستشو بالا کنه
مهدیان: بله!
جعفری: خوب حالا میخواستیم ببینیم آرین چرا موافق بود با حرف علی؟ آررین، علی چی گفت؟
آرین: علی گفت من خوبم
مهدیان: علی گفت شما خوبی؟
جعفری: خوب گوش ندادی دیگه! علی یه بار دیگه حرفتو بزن در مورد اون پسره و مامانه، چی گفتی؟
علی: پسره زیاد غذا خورده، بزرگ شده
جعفری (به آرین): حالا چی گفت؟
آرین: گفت که اگه پسره زیاد غذا بخوره بلند میشه
مهدیان (به آرین): خوب شما موافقی با این حرف؟
(آرین با سر جواب مثبت میدهد)
جعفری: یعنی پسره از مامانش بزرگتره به نظرت؟
رهام: نه برای این که مامانش از اون بزرگتر بوده
جعفری (به رهام): آفرین! چرا بزرگتر بوده مامانش؟
رهام: برای این که مامانه بزرگتره
جفعری: مامانا بزرگترن؟
رهام: بله
جعفری: آفرین
البرز: اجازه؟
جعفری: بچه ها ببینیم کی میخواد حرف بزنه؟ آفرین البرز اجازه گرفت! بگو
البرز: میگم، آخه یه بار یه آدمه رو دیده بودم، مثلا داشت، مهدکودکی بودا، صد سال، نه صد سال چیه؟ سی سالش بود، داشت تو خیابون راه میرفت، اونم هم قد رهام بود
جعفری: آهان، سی سالش بوده ولی هم قد رهام بوده. یعنی سی سالش بود، قدش کوتاه بود، درسته؟ پس فکر میکنین قد آدمها نشونهی سنشونه؟ بزرگ و کوچیکی شونه؟
البرز: آخه من یه دوستی دارم، اسمش عارفه، عارف مگه از مامانبزرگش بزرگتره؟ خوب مامانبزرگش قدش کوچیکتره!
جعفری: آهان، آفرین
جعفری (به عسل): به نظر شما چی؟ اگه یه پسری یا دختری قدش از مامانش بلندتره، بزرگتر از مامانشه؟
علی: نه برای این که مامان
جعفری: اجازه بدین عسل بگه
عسل: نه
جعفری: چرا؟ به خاطر، چونکه پسره زیاد چیز میز خورده گنده شده
جعفری: زیاد خورده گنده شده؟ چاق شده؟
(عسل یواشکی میخنده)
جعفری: دیانا تو چی فکر میکنی؟ مامانه بزرگتره یا پسره که قدش از مامانش بزرگتره، بلندتره؟
(رهام پا شده رفته سراغ دوربین فیلمبرداری)
مهدیان: رهام! رهام! بیا، بیا
(رهام برمیگرده میشینه)
جعفری (به دیانا): نمیخوای صحبت کنی؟
دیانا: نه
جعفری: خوب باشه. خوب بچه ها، خاله قصمونو شروع کنیم؟
مهدیان: بچه ها اسم قصمون چی بود؟ کی یادش مونده؟
(عسل و دیانا دارن درگوشی حرف میزنن)
اسماء، البرز و آرین: (دستشو میبرن بالا) من!
رهام: بیمارستان عروسکها
آرین: بیمارستان عروسکها
مهدیان: قرار شد
اسماء: بیمارستان عروسکها
مهدیان (به البرز): شما هم بگو
البرز: من، من از همه زودتر گفتم، خاله شما که اول اومدی تو من گفتم
آرین: من زودتر گفتم، تو کم گفتی
مهدیان: آفرین، راس میگه، همتون یادتون مونده بود
آرین: خانم
مهدیان: جانم
آرین: خانم، اسباب بازی من آدم گوشکج (بقیهاش که در حد یک جمله است واضح نیست)
عسل (عکس روی کتابو نشون میده): این تدیه منه!
(خانم جعفری رفتن بیرون و کتابشون روی میز مونده و بچه دارن جلدشو نگاه میکنن)
مهدیان: خوب بچهها اون کتاب رو بدین به من، میخوام قصه بخونم، گوش کنین همه، باشه؟
آرین: باشه
مهدیان: بچه ها به خاطر این که علی نبوده، من از اول قصه رو میخونم، باشه؟ من حدس میزنم تقریبا هر بچه ای یه عروسک داره. من یه دونه عروسک دارم، شما هم دارین؟
بچه ها با هم: بله
آرین(با دست بالا گرفته): من دارم، رهامم داره
مهدیان: شاید شما یه اسباب بازی نرم داشته باشین مثل یه خرس عروسکی
آرین (با دست بالا گرفته): من دارم
مهدیان: اجازه که میگیرین باید صبر کنید من به شما اجازه بدم بعد صحبت کنید، باشه؟
آرین: باشه
اسماء: خانم اجازه؟
مهدیان: جانم
اسماء: من یه خرس بزرگ سفید دارم، نرمه
(عسل دستش رو بالا گرفته)
مهدیان: خوب بذارین ببینیم عسل چی میخواد بگه؟
عسل: من یه دونه عروسک دارم، خرسیه، بعد اسمش پشمالوه!
(آرین دستش بالا است و با علامت سر بهش اجازهی صحبت میدم)
البرز: منم یه دونه ببر دارم
آرین: گوشکجه من
رهام: من یه دونه ببر دارم
(دستم رو روی شونهی رهام میذارم که حرف نزنه و ساکت میشه)
آرین: گوش کجه من (حرف هاش واضح نیست)
رهام (بین حرفهای آرین): من یه دونه کفتار دارم، کفتار صدادار
مهدیان: رهام!
همه دستشون بالا است و با هم یه چیزایی میگن
مهدیان: بچه ها بذارین ببینیم علی چی میخواد بگه؟ بچه ها وقتی همتون با هم صحبت میکنین که من نمیشنوم چی میگین! باید یکی یکی بگین. (رو به عسل که دستش هنوز بالا است) علی قبل از شما اجازه گرفته بود، علی بگه
علی: من یه خرس قهوهای دارم
مهدیان: آفرین، خوب. عسل جان
عسل: من یه سگ پشمالو دارم، نرمه
مهدیان: خوب، رهامم بگه
رهام: من یه دونه عروسک دارم، لاکپشته ولی (واضح نگفت)
مهدیان: خوب، حالا بذارین ببینیم بقیه ی قصه مون چی میشه
رهام (بدون اجازه): من یه لاکپشتم دارم
مهدیان: البرزم بگه
رهام(بدون اجازه): لاکپشتم میبرم حموم، میخوام حموم کنم
مهدیان: اونم حموم میبری؟
رهام: (با سر جواب مثبت میده)
آرین: من از توی خاکها لاکپشت رو مییارم خونمون، از دستم فرار میکنه میره، دستش رو میگیرم فرار نکنه
(البرز دستش بالا است و میگه اجازه، دیانا هم دستش بالا است)
آرین: حمومش میکنم، با شامپو میشورمش، تمیز میشه
مهدیان: خوب البرز بگه
البرز: من یه دونه عروسک دارم، ببره، ولی اصلا نباید ببرمش تو آب چون برقیه
مهدیان: علی بگو
علی: من یه لاکپشت واقعی داشتم مرد
مهدیان: آخی
آرین: خاله من بگم
مهدیان: نه، وایسا دیانا بگه، دیانا
دیانا: من یه خرگوش دارم نرمه
(آرین، رهام و البرز دستاشون بالا است و میخوان صحبت کنن)
مهدیان: اجازه نه دیگه، اجازه بدین بقیهی قصه رو بگیم. شما همتون عروسک دارین دیگه؟ درسته؟
بچهها: بله
(آرین کموکان دستش بالا است و میگه خاله من بگم؟)
مهدیان (به آرین): نه، نه، نه! میخوایم بقیهی قصه رو بخونیم، خوب؟ بچهها موافقین دفعهی بعد عروسکهاتونو بیارین کلاس؟
بچه ها: بله
(رهام بلند شده و داره به قفسههای کلاس نگاه میکنه)
مهدیان: بعد اون موقع میتونیم همهی ماها با عروسکهامون صحبت کنیم، اینجوری تعداد ما توی گروهمون دو برابر میشه، درسته؟
آرین (بدون اجازه): ولی مامان گفته ما باید سه شنبه ها میتونیم عروسکهامونو بیاریم.
مهدیان: باشه من از خاله اجازه میگیرم، بعد بیارین
(رهام دفتر مشقشو آورده و داره ورق میزنه)
مهدیان: رهام شما داری چی کار میکنی؟
رهام: من درس میخونم
مهدیان: الان قراره قصه بخونیم، باشه؟ میذاری سر جاش؟
(همهی بچهها بلند شدن و دارن به دفتر رهام نگاه میکنن)
مهدیان: رهام جان دفترتو بذار سر جاش، قصه بخونیم، درس برای زنگ بعد، باشه؟
(گوش نمیده و کموکان داره دفترش رو نگاه میکنه)
مهدیان: شما میدونین بعضی از بزرگترها هم عروسک دارن؟
بچه ها: بله
مهدیان: پدر من هنوز عروسک زمان کودکیشو داره. مامانم هم میگه بعضی از بزرگترها عروسک جمع میکنن.
آرین (عکس کتاب رو نشون میده و میپرسه): این میگه؟
مهدیان: مامانشو میگه. بعد اونها رو توی قفسه های شیشهای قرار میدن. میتونین تصورشو بکنین؟
اسماء: بله
البرز: بابای منم
مهدیان: وایسا اسماء بگه، اسماء بگه چه جوری میشه؟
اسماء: من یه دوستی دارم، بزرگه، باهاش دوستم. عروسکهای زمان بچهگیشو داره هنوز
مهدیان: رهام بگه، البرز! ببخشید
البرز: میگم، من، بابام، یه دونه عروسک داره، دو تا، یعنی مال اون وقتی ۵۹، نه، کتابه، از اونها که با سیاه رنگش میکردن
مهدیان: خوب. وقتی من دو ساله بودم مامانم یه عروسک بهم داد، من حالا چهار سالمه،
(آرین دستش بالا است و میگه من بگم)
مهدیان: با این حساب فکر میکنید عروسکم چند سالشه؟
آرین: ۶ سال
البرز: ۲ سال
مهدیان: چرا ۶ سال؟
آرین: به خاطر اینکه بزرگه
مهدیان: من چی گفتم تو قصه؟ گفتم وقتی من دو ساله بودم،
البرز: ۲ سال، ۲ سالشه عروسکه
مهدیان: بچه ها وایسین من دوباره بخونم، وقتی من ۲ ساله بودم، مامانم عروسک رو به من داد، من حالا ۴ سالمه، الآن فکر میکنید عروسکم چند سالشه؟
(البرز در طول خواندن مجدد قصه داره با انگشتهاش حساب میکنه)
البرز: ۲ سال
علی و آرین: ۲ سال
جعفری: خوب صبر کنین، یکی یکی. (رو به البرز) چرا ۲ سالشه؟
البرز: چون این از ۲ سالگی گرفته، الان ۲ و ۲ نمیشه ۴، الان ۲ سال داره، ۴ سالش شده، عروسکه ۲ سال، پس آدمه ۲ سال از عروسکش بزرگتره
مهدیان: کی موافقه؟
جعفری: کی موافق البرز بود؟ البرز میگه عروسکه ۲ سالشه، (رو به اسماء که دست بلند کرده) شما چی فکر میکنی خاله؟ چرا عروسکه ۲ سالشه؟
اسماء: به خاطر این که وقتی بچه ۲ سالش بود، مامانش بهش عروسکو داده بود، بعد بچه که بزرگ شده بود، عروسکه آدم نیست که بزرگ بشه، همون ۲ سالشه.
جعفری: خوب، کی موافق حرف اسماء است؟ اسماء میگه عروسکه بزرگ نشده. بذارین ببینیم دیانا چی میگه؟
رهام (بدون اجازه): منم موافقم
آرین(بدون اجازه): منم همینطور
جعفری: خوب یکی یکی، ببینیم دیانا چی میگه؟
دیانا: برای اینکه دختره کوچیک بوده، عروسکو داشته، بعد بزرگ شده، اون هنوز ۲ سالشه
جعفری: یعنی عروسکه بزرگ نشده؟
دیانا: نه
جعفری: عروسکها بزرگ نمیشن؟
دیانا: نه
جعفری: خوب (رو به عسل) بگو
علی: اجازه؟
جعفری: جونم
علی: چون که جون ندارن
جعفری: کی موافقه؟
رهام: من
آرین: من
جعفری: خوب آرین بذار نوبت عسله
عسل: (واضح نیست) عروسکه که قلب نداره، گوشت نداره، جون نداره … آدم نیست که راه بره
آرین: سلام رومینا
رهام: ولی آدم آهنیه من راه میره
جعفری: رهام تو فکر میکنی عروسکه چند سالش شده؟ الان که بچه از ۲ سال، ۴ سالش شده، عروسکش چند سالش شده؟
علی (بدون اجازه): ۲ سال
جعفری: چرا علی ۲ سالشه؟
علی: چون جون نداره
جعفری: چون جون نداشته، بزرگ نشده؟
علی: غذا هم نخورده
آرین: اجازه؟
جعفری: آرین بگه
آرین: (واضح نیست)
رهام: چون که از پارچه درست شده
جعفری و مهدیان (به رهام): اجازه بده
آرین: چون جون نداره
رهام: اجازه؟
مهدیان: پس بچه ها همهی شماها موافقین که اون چیزهایی که جون ندارن بزرگ نمیشن؟
جعفری: بچه ها اونی که خاله میپرسه، هرکی باهاش موافقه، دستش بالا. خاله چی گفت؟ گفت اون چیزهایی که جون ندارن، بزرگ نمیشن. کی موافقه؟
(دست همه بالا است)
جعفری: پس همه موافقن
مهدیان: غیر رهام. رهام شما مخالفی؟
جعفری: رهام چیزهایی که جون ندارن بزرگ میشن یا نه؟ رهامم میگه نمیشن
(رومینا به جمع اضافه میشود)
رهام: ولی یه عروسک هست که اینجوری شیرخشک میریزیم تو شیشه میدیم بهش
(خندهی بچه ها)
جعفری: بعد اون شیرخشک رو میخوره بزرگ میشه؟
رهام: نه
جعفری: بازم بزرگ نمیشه؟
رهام: نه
(اسماء، علی و عسل دستشونو بلند کردن و میگن اجازه؟)
(دیانا بدون مقدمه بلند شد دوربین رو یه کم جابه جا کرد)
عسل: مثلا عروسکها که دندون ندارن بخورن، دهنشون باز و بسته نمیشه، نفس نمیکشه
(البرز رفته پشت دوربین و حواس بچهها هم به اون پرت شده)
علی: عروسکها دهنشون بسته است، شیر رو که میخورن میریزه پایین
جعفری: علی میگه اگه ما به عروسکهامون شیر بدیم، چون دهنشون بسته است، میریزه بیرون. خوب ببینیم اسماء هم چی میخواد بگه، بعد بریم سراغ قصه مون.
لسماء: به خاطر اینکه عروسکها وقتی ۲ سالشونه، بهشون شیر میدن، دهنشون بسته است، از دهنشون شیر میریزه
مهدیان: خوب بچه ها ادامهی قصه
آرین: اجازه؟
جعفری (به آرین): ادامهی قصه رو بگیم، بعد دوباره خاله، باشه؟
(البرز درحال شیطنت کردن! پاشو مییاره بالا)
مهدیان: آیا شما هیچ وقت فکر کردین عروسکتون چیه؟ منظورم اینه که عروسک چیه؟ من دوست دارم فکر کنم عروسکم مثل یه بچه ی کوچولوی زنده است. اسم عروسک من رولره.
رهام: رولر؟ چه اسم زشتی!
عسل: من تدیه اسمش!
آرین: من گوشکج!
رومینا: (واضح نیست)
(به رومینا میگم که داریم قصه میخونیم و قراره هر کی میخواد نظرشو بگه اول اجازه بگیره)
علی: اجازه؟
آرین: خانم اجازه هست؟
مهدیان: بگو آرین
آرین: من یه گوشکج دارم، اسمش عروسکه ولی گوشکج من (واضح نیست)
جعفری: ببینیم اسماء اجازه گرفته چی میخواد بگه
اسماء: به خاطر این که عروسکها، وقتی بچه ها کوچولوان، مامان و باباهاشون براشون اسباب بازی خریدن، بعد وقتی که بزرگ شدن، رفتن مدرسه، مامان و باباهاشون براشون یه شیشه میخرن، که اسباب بازیهای زمان کودکیشونو میذارن توش
رهام(وسط حرف اسماء): بخونید دیگه! حوصلهام سر رفت!
مهدیان: خوب، حالا، اسم عروسکم رولره. این اسمیه که من به اون دادم چون وقتی که پیش من اومد اسمی نداشت. منم وقتی برای اولین بار پیش پدر و مادرم اومدم اسمی نداشتم. الآن اسم من جسه و فکر میکنم اسمم کاملا مناسب منه.
جعفری: اسمش چی بود پس؟
بچهها: جس
جعفری: اسمش جس بود، اسم عروسکشم رولر بود.
مهدیان: بچه ها شما فکر میکنید اسمتون بهتون مییاد؟ اسمتون خوبه؟
جعفری: کی با اسمش موافقه؟ اسمش رو دوست داره؟
رهام: من که نیستم
آرین: من که هستم
(رومینا، آرین، اسماء و البرز دستشونو بالا بردن)
جعفری: خوب یکی یکی. اول البرز. البرز اسمتو دوست داری؟ خوبه؟
البرز: (با سر جواب مثبت میدهد)
مهدیان: فکر میکنی اسمت بهت مییاد؟
البرز: (با سر جواب مثبت میدهد) آخه البرز یه عالمه چیز داره؛ کوه البرز، کوچهی البرز، بیمارستان البرز
(آرین دو تا دستش بالا است و بلند شده و داره دستاشو جلوی صورت من تکون میده)
مهدیان (به آرین): نه. رومینا
رومینا: بگم اسمم یعنی چی؟
مهدیان: یعنی چی؟
رومینا: (واضح نیست)
مهدیان: بچهها رومینا میگه معنیه اسم من خوششانسه. کی میدونه معنیه اسمش چیه؟
(کیانا وارد جمع میشود)
آرین: من بگم؟
مهدیان: بگو
آرین: یعنی (سکوت)
مهدیان: شما اسمت آرین بود، میدونی آرین یعنی چی؟
آرین: (واضح نیست)
جعفری: سوالی که خاله ازت کرد چی بود؟
مهدیان: من چی پرسیدم؟
رهام: (واضح نیست)
جعفری: رهام شما اسمت رو دوست داری؟
رهام: نه
جعفری: دوست داری اسمت چی بود؟
عسل(بدون اجازه): من اسمم رو دوست ندارم
جعفری: وایسین، یکی، یکی. رهام دوست داشتی اسمت چی بود؟
مهدیان: مثلا علی خوبه؟
البرز: منم اسمم رو دوست ندارم. دوست داشتم اسمم بنتن بود.
جعفری: بنتن باشه، چرا؟
علی: منم از بچگی اسمم بنتن بوده (واضح نیست)
جعفری: آهان، اسمش اول بنتن بوده، بعد گذاشتن علی
جعفری (به رهام): خوب شما دوست داشتی اسمت چی باشه؟
رهام: بنتن
مهدیان: دیگه کی اسمش رو دوست نداره
جعفری: عسل هم گفت من اسمم رو دوست ندارم
البرز: علی داشت الکی میگفت، اسمش بنتن نبوده
(خندهی آرین)
علی: چرا از قبلا بنتن بوده
جعفری: البرزجون قرار شد
عسل: من دوست دارم اسمم دیانا باشه
جعفری: چرا دیانا؟
رهام: عسل خیلی اسم خوبیه
جعفری (به رهام): چرا اسم خوبیه؟
رهام: برای این که اسم یه مقویه
جعفری: آهان، برای این که اسم یه چیز مقویه. (به عسل) خوب چرا خودت اسمتو دوست نداری؟
عسل: اگه یکی عاشقم شد، پرسید اسمم چیه، نباید بگم.
جعفری: نباید اسمتو بگی؟
عسل: اگه حداقل دیانا بود میتونستم بگم
جعفری: آهان یعنی دیانا اسمش قشنگه، عسل نیست؟ خیلی قشنگه که!
اسماء: خانم اجازه، به خاطر این که عسل میشه خیابان عسل، بیمارستان عسل، دکتر عسل، مثلا صبحونهی عسل
جعفری: آهان، یعنی عسل نمیتونه اسم یه آدم باشه؟
اسماء: چرا میتونه آدم هم باشه
جعفری: خوب دیگه کی دوست داشت اسمش یه چیز دیگه باشه؟ ببینیم اسماء دوست داشت اسمش چی باشه
اسماء: دوست داشتم اسمم اسماء باشه
جعفری: میدونی اسمت یعنی چی؟
اسماء: نه
جعفری: اسماء قشنگه؟ (اسماء با سر جواب مثبت میده)
جعفری: چرا اسمت رو دوست داری؟
اسماء: به خاطر این که دوست داشتم مدرسه میرم همه به من بگن اسماء
مهدیان: خوب کیانا چی؟ شما اسمت رو دوست داری؟
کیانا: بله
مهدیان: میدونی یعنی چی کیانا؟
کیانا: نه
مهدیان: خوب، اشکال نداره
جعفری: از رومینا پرسیدیم؟ رومینا دوست داشتی اسمت رومینا باشه؟
رومینا: نه، دوست داشتم فاطمه باشه
جعفری: چرا فاطمه دوست داشتی؟
رومینا: (واضح نیست)
مهدیان: دوست داشته اسم حضرت زهرا روشون باشه
رومینا: اسم مامان منم زهراس
(بچهها با هم حرف میزنن)
مهدیان: بچه ها اجازه، اجازه
عسل: (واضح نیست)
جعفری: دوست داره اسمش رو دیانا صدا کنیم
مهدیان: دیانا شما اسمت رو دوست داری؟
دیانا: بله
مهدیان: یعنی چی دیانا؟
دیانا: نمیدونم
اسماء: اجازه؟
جعفری: جونم
اسماء: به خاطر این که اسم دیانا میشه مثلا خیابون دیانا
مهدیان: خوب این اشکال داره؟
اسماء: نه
مهدیان: خوبه؟
اسماء: بله
مهدیان: خوب آرین چی میخواست بگه؟
آرین: اسم من بنتنه!
جعفری: چرا بیشتریهاتون دوست دارین اسمتون بنتن باشه؟
رهام: برای این که بنتن قویه، شجاعه
آرین: به خاطر این که بنتن قویه. … رو میکشه
البرز: علی الکی میگه ها که اسمش بنتن بوده
مهدیان: چرا الکی میگه؟
(عسل و دیانا در حال حرف زدن باهم هستند)
البرز: (واضح نیست)
مهدیان: علی گوش دادی البرز چی گفت؟
علی: (سکوت)
رهام: برای این که بنتن اصلا وجود نداره
مهدیان: آرین شما چی میخواستی بگی؟
آرین: میخواستم بگم اسم من بنتن (واضح نیست)
مهدیان: خوب بچه ها بقیه ی قصه رو بخونیم؟
رهام: من دوست دارم اسمم عنکبوتی باشه
مهدیان: مرد عنکبوتی؟
رهام: بله
آرین: من دوست دارم اسمم چهاردست باشه
مهدیان: اسم رولر به اون مییاد، سر و صورتش گرده، اصلا هم مو نداره، بدنش هم تپله، من بعضی وقتها اونو رولی-پولی صدا میکنم. امگار از سه تا سنگ قلمبه درست شده که هر کدوم روی اون یکی قرار گرفته. اما این جوری نیست، برای اینکه اون چیزی بیشتر از مقداری لاستیک و پلاستیکه، همون طور که من چیری بیشتر از پوست و استخونم.من همیشه از خودم میپرسم عروسکم از کجا اومده؟ روزی از مامانم پرسیدم و اون گفت: من اون رو از اسباب بازی فروشی برات خریدم. پرسیدم رولر قبل از اومدن به اسباب بازی فروشی کجا بوده؟ مامان گفت فکر میکنم پیش عروسک ساز بوده. و قبل از اون؟ مامان آهسته گفت: شاید اون فکری توی ذهن عروسک ساز بوده.
(دیانا، عسل و البرز در حین خواندن قصه درحال شیطنت بودند)
(رهام و آرین هم دستشون بالا است و دستشونو تو هوا تکون میدن البته آرین بیشتر)
جعفری: بچه ها فهمیدین خاله چی خواند؟
مهدیان: کی میتونه برام تعریف کنه؟
آرین: من
مهدیان: خوب تعریف کن برام
آرین: گفته (سکوت)
جعفری: پی نفهمیدی! نه؟
آرین: (با بالا بردن ابروهاش میگه نه)
جعفری: کی گوش داد قشنگ و فهمید خاله چی گفت؟
مهدیان: علی گوش داد؟
علی: نه
البرز: خانم مادر من اسمش (سکوت)
جعفری: یه بار دیگه میخواین بگین خاله؟
مهدیان: یه بار دیگه میخونم، گوش بدین، ببینم کی میتونه برام قصه رو تعریف کنه. من همیشه از خودم میپرسم عروسکم از کجا اومده؟ یه روز از مامانم پرسیدم و اون گفت: من اون رو از اسباب بازی فروشی برات خریدم. پرسیدم: رولر قبل از اومدن به اسباب بازی فروشی کجا بوده؟ مامان گفت: فکر میکنم پیش عروسک ساز بوده. من پرسیدم: قبل از اون کجا بوده؟ مامان آهسته گفت: شاید اون فکری توی ذهت عروسک ساز بوده.
(عسل دستش رو بالا برده)
مهدیان: خوب عسل بگه
عسل: (واضح نیست ولی تقریبا خوب و درست توضیح داد)
البرز: من بگم؟
جعفری: بگو البرز
البرز: مامانه برای پسره یه عروسک خریده، بعد (واضح نیست)، قبلنش کجا بوده؟ آروم میگه آقاهه داشته فکر میکرده
(البرز هم کل جریان رو گرفته بود ولی از این جهت بهتر از عسل گفت که عسل حالت حفظ طوطیوار داشت و برخی جمله ها رو حفظ کرده بود و عینا تکرار میکرد ولی البرز کاملا کلمات و بیان خودش رو داشت)
جعفری: داشته فکر میکرده چی آقای عروسک ساز؟ بچه ها چی فکر میکرده؟ چی فهمیدیدن؟
اسماء: خانم اجازه؟
جعفری: بگو عزیزم
اسماء: آقای عروسک ساز فکر میکرده عروسکه (واضح نیست)
مهدیان: بچه ها همه موافقین که من همین رو تعریف کردم که عسل و البرز گفت؟
(دیانا و عسل در حال گپ و گفت دوتایی هستند)
آرین: بله، بله، من موافقم
مهدیان: با چی موافقی؟
آرین: با علی
مهدیان: علی چی گفت؟ علی اصلا صحبتی کرد؟
آرین: (با ابروهاش میگه نه)
علی: البرز
مهدیان: البرز صحبت میکرد
جعفری: خاله بذار بپرسیم اسم عروسک بچهها چیه
مهدیان: پرسیدیم
جعفری: دوباره بپرسیم و بعد ببینیم از کجا اومده عروسکشون
مهدیان: بچه ها همه فکر میکنید عروسکها رو توی کارخونه درست کردن؟
(رهام بلند شد رفت سمت دوربین، بعدش آرین، و همهی بچه ها غیر کیانا و اسماء)
(بعد نشوندن بچه ها)
جعفری: بچه ها فکر میکنید عروسکهاتون از کجا اومده؟
البرز: کارخونه
اسماء: اجازه؟ به خاطر این که عروسکها همین جوری باشن که عروسک نیستن. اگه بخوان عروسک باشن باید تو کارخونه درستشون کنن که شکل عروسک دربیان
علی: اجازه؟
جعفری و مهدیان: علی
علی: عروسکها که از تو دل درنمییان، از تو کارخونه ساز درمیان
جعفری: حالا رهام چی میخواست بگه؟ رهام گفت اول آدم بودن عروسکها
رهام: می خواستم بگم اول عروسکها چه شکلی بودن
مهدیان: چه شکلی بودن؟
رهام: اول یه پلاستیک و پارچه رو میارن (واضح نیست)
مهدیان: بچهها همه با حرف رهام موافقین؟ رهام گفت عروسکها اول یه خورده پلاستیک و پارچه بودن، بردنشون تو کارخونه، شکل عروسک درستشون کردن. کی موافقه؟
(دیانا،عسل و رهام بلند شدند)
(از اینجا به بعد شیطنت بچهها، راه رفتن و بازیهای دوتاییشون خیلی زیاد شد و به نظرم خسته شدن و نباید ادامه میدادیم)
آرین، علی، اسماء و البرز: من
مهدیان: کی مخالفه؟
آرین، علی و اسماء: من
مهدیان: شما هم موافقین، هم مخالف؟
جعفری: ببینیم علی چرا مخالفه؟
علی: برای این که عروسکها که همین جوری به دنیا نمییان، از تو کارخونه درست میشن
(آرین هم به جمع اون سه تا پیوست)
مهدیان: پس شما موافقی با حرف رهام؟
جعفری: بذارین ببینیم اسماء پی میگه
اسماء: به خاطر این که عروسکها از تو دل آدم درنمیان که، از تو کارخونه درمییان
مهدیان: رومینا چی میخواست بگه؟
رومینا: (واضح نیست)
جعفری: باهاش موافق نیست، چون موهاشو با دندون کشیده
مهدیان: خوب حالا شما خودت چه جوری فکر میکنی؟ فکر میکنی عروسکها چه جوری ساخته شدن؟
جعفری (به رومینا): از کجا اومدن عروسکها؟
رومینا: (واضح نیست)
جعفری: رهام میگه مثل این خطکشه که پلاستیکیه
مهدیان (به رهام): همهی عروسکها از پلاستیکن؟
رهام: بله
علی: پارشونم کنیم نمیمیرن چون جون ندارن
مهدیان: خوب بچهها قصهی امروزمونو تموم میکنیم تا هفتهی بعد، مرسی که گوش دادین
جعفری: یه دست برای خودتون بزنین