سمینار گفتگوی سقراطی دکتر پیلگرن
می 11, 2013
آموزش فلسفه ورزی به کودکان با استفاده از گفتگوهای سقراطی
می 14, 2013

کارگاه و سمینار سقراطی پیلگرن

 ((آموزش فلسفه ورزی به کودکان با استفاده از گفتگوهای سقراطی))

 
دکتر آن پیلگرن(دانشگاه استکهلم سوئد)
دکتر یحیی قائدی(دانشگاه خوارزمی)
دوشنبه ۱۶ اردیبهشت ۹۲ دانشگاه خوارزمی(کرج)
سمینار صبح ساعت ۹ تا ۱۲
 تنظیم گزارش: سحر سلطانی

 در آغاز سمینار دکتر یحیی قائدی استاد دانشگاه خوارزمی مقدمه ای از تاریخچه فلسفه برای کودکان در دنیا و ایران را ارائه نموده و سپس از دکتر پیلگرن برای صحبت دعوت بعمل آوردند.
دکتر پیلگرن بعد صحبت های مقدماتی…از همه حضار خواستند که ابتدا گروه های دو یا سه نفره برای مشورت و گفتگو بسازند. همه حضار گویی به یکباره متوجه تفرق و تنهایی خود شدند و کنار هم نشستن ها چند ثانیه ای طول کشید (برای افرادی که قرار بود نقش شنونده و در نهایت پرسشگر را ایفا کنند این اتفاق به نوعی بر هم زننده ی پیش فرض های اولیه بود)
دکتر پیلگرن،در یک دست جعبه ای حاوی یک مروارید زیبا و در دست دیگر یک موش زشت اسباب بازی داشت،ایشان از حضار خواست با همگروهی خود مشورت کنند و بعد از دو دقیقه انتخاب کنند که موش کثیف و نازیبا را می خواهند یا مروارید زیبا و گرانبها را.
پس از پرسش ایشان :
بسیاری از حضار بلافاصله گفتند که مروارید را می خواهند و تعدادی هم ترجیح دادند که موش را داشته باشند.
بعد از پرسیدن نظر حضار دکتر پیلگرن موضوع سوال را تغییر داده و از حضار پرسیدند،اگر مجبور باشید یکی از این دو تا (موش یا مروارید) باشید ترجیح می دهید کدام یک باشید؟
برای اندکی سکوت برقرار شد و حضار با هم گروهی ها مشورت می کردند. یکی از خانم ها گفت: ترجیح می دهد که مروارید را داشته باشد اما اگر قرار باشد یکی از این دو تا باشد موش بودن را انتخاب میکند تا زنده باشد.
دکتر قائدی هم ترجیح دادند که موش باشند زیرا مروارید شدن یعنی مدت طولانی در صدف منتظر ماندن که از حوصله ایشان خارج است و از طرفی یک موش زنده می تواند یک مروارید زیبا را بدست بیاورد.
یکی دیگر از خانم ها هم گفت ترجیح می دهد هم مروارید داشته باشد هم مروارید باشد چون مروارید را «دوست» دارد.
دکتر پیلگرن از ایشان پرسیدند که چه چیزی را می تواند بیشتر از مروارید دوست داشته باشد؟که این سوال پاسخ سکوت و شاید به فکر فرورفتن پاسخ دهنده را دربر داشت.
 سرانجام،دکتر پیلگرن سوال آخر را مطرح کردند: شما از کدام یک بیشتر لذت می برید؟ داشتن عمری کوتاه و زندگی در فاضلاب ها و به دنبال چیزهای حقیر بودن یا داشتن زیبایی و عمر بلند بدون شعور و وجدان؟

دکتر پیلگرن در ادامه ی بحث شرح دادند که انتخاب بین موش و مروارید یک سوال قدیمی است که اولین بار ((سنت آگوستین)) آن را مطرح کرد و در حقیقت شاید بتوان گفت هر کلاس فلسفه ای با یک چنین سوالاتی آغاز می شود. سوالاتی که می توان به آن بیشمار پاسخ گوناگون داد و یک جواب مشخص و مورد توافق ندارند. هدف برنامه ی فلسفه برای کودکان مهیا کردن شرایطی است تا همه ی افراد بتوانند در چنین گفتگوهای(دیالوگ) بازی شرکت کنند،و این فرایند علاوه بر کمک به دانش آموزان،کمک بسیار مهمی است برای اینکه معلم ها هم به موضوعات اساسی و مفاهیم عمیق تر بیندیشند و علاوه بر مسایلی مثل ریاضی،زبان شناسی و … مسایل بسیار انسانی تر را در دروس مختلف خود مطرح کنند.
ماتیو لیپمن با برنامه فلسفه برای کودکان (P4C) و گرت ماتیو با برنامه فلسفه با کودکان (PWC) و جان دیویی با طرح گفتگوی هدفمند نقاط اشتراک بسیاری در این حوزه دارند.
مورتیمر آدلر(Mortimer Adler ) یادگیری را به سه بخش تقسیم نموده است:
۱)گردآوری دانش سازمان یافته: معلم چیزی را آموزش می دهد که می داند به کجا منجر می شود، او سوالاتی را می پرسد که پاسخ هایشان را می داند؛ شما از آنچه قرار است به کودک یاد بدهید آگاهید. پس اولین مهارتی که معلم باید آن را داشته باشد این است که بداند چه(چیز)می خواهد بیاموزد.
۲)آموزش توانایی های هوشی و استدلالی: آنچه که فرا می گیرید را تحلیل و تمرین می کنید تا به کار ببندید. شما خواندن را می آموزید آنقدر تمرین می کنید تا یک خواننده ی حرفه ای بشوید؛ در این مرحله معلم به مربی تبدیل می شود او باید سطح دانش آموزانش را به خوبی بشناسد و برای هر فرد در هر سطحی تمرین مخصوص به او طراحی کند.
۳) توسعه و فهم ایده ها و ارزش های منجر به ابداع و ساخت : در این مرحله فلسفه وارد می شود، شما یک ایده دارید و مایل هستید که ایده های ناب و جدید را هم امتحان کنید. تا مادامی که دانش آموز به درک صحیح یک ایده نرسیده باشد نمی تواند خلاق شود،در این مرحله معلم از حالت فرادستی خارج شده ودر کنار دانش آموز قرار می گیرد، این مرحله جایی است که سقراط  از مامایی و کمک به زایش اندیشه سخن می گفت. معلم به دانش آموز کمک می کند تا ایده های خود را بزاید و پرورش دهد، وقتی معلم در کنار گروه های دانش آموزی به تعامل با دانش آموزان می پردازد افراد گروه به درک تازه شرایط و موقعیت ها می رسند و یاد می گیرند که هدف از بحث دفاع از ایده ها «به هر قیمتی» نیست بلکه یادگیری و احترام متقابل است.
گفتگوی سقراطی جدل یا مباحثه نیست تا یک نفر پیروز میدان شود و از سویی گفتگوی معمولی و روزانه هم نیست، باید «با هم» به نقادانه ترین وجه ممکن ایده های هم را تحلیل و تحمل کنیم. به دقت به یکدیگر گوش می دهیم تا چیزی از صحبت طرف مقابل را نشنیده نگذاریم، پرسش هایی که در گفتگوهای سقراطی مطرح می شوند هیچ گاه پاسخ قطعی و درستی در نهایت خود ندارند بلکه هدفشان حرکت دادن افراد در جریان بحث است هرچقدر شما جلوتر می روید در می یابید که نظرتان خیلی هم قاطع و خاص نیست و جای اصلاح بسیار دارد.شما آمادگی مواجهه با ایده های غیر منتظره را پیدا می کنید و توان پذیرفتن بهترین پاسخ را به جای پاسخ خود.
در محیط دانشگاهی و آکادمیک سوئد،که کسی به راحتی نظرش را تغییر نمی دهد نمی دانم در ایران اوضاع چگونه است! (خنده ی حضار)
دکتر پیلگرن از برخی حضار که پیش از این برای شرکت آنها در کارگاه هماهنگی شده بود،خواستند تا بروند روی سن و بر روی صندلی هایی که به شکل نیم دایره چیده شده بود بنشینند، نام کوچک خود را روی کاغذ بنویسند و مقابل پاهایشان بگذارند. در این هنگام تصویر Diabolo baby   از هنرمند آلمانی Marianna Gartner را به شرکت کنندگان در کارگاه گفتگوی سقراطی و حضار در سالن نشان دادند.

از شرکت کنندگان خواسته شد که پشت برگه هایشان در باره ی نقشی که قرار است در طول بحث بر عهده بگیرند بنویسند، اینکه پرسش کنند یا پاسخگو باشند، پر حرفی کنند(سعی کنند در بحث مشارکت فعال داشته باشند) یا گوش بدهند(و کمتر حرف بزنند)و…
قرار بر این شد که فعلا در باره ی نقش خود چیزی نگویند و فقط یادداشت کنند.
دکتر پیلگرن: چون همدیگر را نمی شناسید برای گروه تان یک هدف تعریف کنید و با هم گفتگو کنید. قبل از همه تصور کنید پشت در اتاقتان در هتل با این کودک مواجه می شوید اول بنویسید چه احساسی خواهید داشت و بعد خیلی کوتاه احساستان را شرح بدهید.
نسرین : تو اینجا چکار می کنی؟ چرا جلو در اتاق من؟ (با پلیس و همسرم تماس می گیرم)
دکتر پیلگرن: یعنی نگاه نمی کنی ببینی شاخ هاش مال خودشه یا با چسب چسبوندن؟
فاطمه: به تصاویر روی بدنش نگاه می کنم تا ببینم نماد چه فرقه ای هستند (به پلیس زنگ می زنم)
دکتر پیلگرن: از تصاویر می ترسی؟
فاطمه: نمی ترسم اما تعجب می کنم.
فرامرز: بنا بر شرایطم اگر متاهل باشم و بچه دار هم نشویم و این بچه زیبا باشه به فرزندی قبولش می کنیم!
دکتر پیلگرن: اگر مجرد بودی چی؟
فرامرز: به پلیس زنگ  می زنم.
محمد: ابتدا طبیعی یا غیر طبیعی بودنش را بررسی می کردم اینکه سالم هست یا نه و بعد با پلیس تماس می گرفتم.
دکتر پیلگرن: از کجا می فهمیدی طبیعی ست یا نه؟
محمد: شاخش را می کشیدم و بررسی می کردم.
مونا: من می ترسم و تعجب می کنم، فکر می کنم شاید دوربین مخفی باشه و فرار می کنم.
دکتر پیلگرن: سبدش را جا به جا می کنی؟
مونا: نه بهش دست نمی زنم.
لیلا: می ترسم و با عجله فرار می کنم.
صالحه: می ترسم دنبال کسی می گردم تا کمکم کنه و اگر گریه کردآرومش می کنم.
دکتر پیلگرن: آیا بغلش می کنی؟
صالحه: اگر گریه کنه بغلش می کنم تا آروم بشه.
دکتر پیلگرن: چطوری؟
صالحه: مثل بچه های معمولی.
حامد: شاید شگفت زده بشم و فکر می کنم دچار توهم شدم،میرم و صورتمو می شورم و داستانی درباره ی کمک به بچه های بیچاره و نیازمند می نویسم.
مریم: بچه خطرناکی به نظر نمی رسه و نیازی به پلیس نمی بینم.از متصدی هتل سراغ والدینش رو می گیرم.
دکتر پیلگرن: اگر متصدی هتل بگه والدین بچه رو نمیشناسه و شما باید از ش مراقبت کنی چکاری می کنی؟
مریم: از این شرایط می ترسم و دنبال یک راه حل منطقی می گردم اما موقتا بچه را نگه می دارم.
دکتر پیلگرن: ایده های زیادی تا حالا مطرح شد، دوباره با دقت به تصویر نگاه کنید،مهم نیست جواب حتما منطقی و هوشمندانه باشه هر چیزی که با دیدن تصویر به ذهنتون می رسد را بیان کنید.
فاطمه: من فکر می کنم این بچه باید مال یک گروه شیطان پرست باشه که این شاخ ها را به سرش چسباندن!
دکتر پیلگرن: همه با ایده ی فاطمه موافقند؟
حامد: موافق نیستم،اگر خواهان کمک به کودکیم بهتره به جنسیتش،نژادش و دینش کاری نداشته باشیم اگر هم نمی خواهیم کمکش کنیم بهتره فارغ از هر تفسیر و برچسبی رهاش کنیم!مثل کاری که من کردم.
لیلا: این شاخ ها غیر طبیعی به نظر میرسه و وقتی به چشمهای بچه نگاه می کنیم انگار مسخ شده.
دکتر پیلگرن: با توجه به قیافه ی بچه به نظر شما پدر و مادرش چگونه می توانند باشند؟
عباس: به نظر می رسه شاخ ها به سرش چسبیده اند و نقاشی های روی تنش هم نمی تونه کار خودش باشه، اما چشم هاش غمگین و تنهاست.
صالحه: به نظر من پدر و مادر خوش قلب و مهربانی نداشته چون روی بدنش تاتو(نوعی خالکوبی) کردن و  بچه را به تنهایی رها کردند!
محمد: شاید پدر و مادرش برای جشن تولدش این نقاشی ها را روی تنش کشیدن و اون شاخ خا رو به سرش چسبوندن تا عکس بندازن!
فرامرز: از کجا می تونیم بگیم که کار والدینشه؟
عباس: این عکس ها منو یاد نظریه جهانی شدن و دهکده ی جهانی می اندازه!
فاطمه: بیشتر شبیه نمادهای شیطان پرستیه!
دکتر پیلگرن: ما درباره ی هیچ چیزی مطمئن نیستیم و نمی توانیم قاطعانه نظر بدیم اما چرا تا حالا فقط به جنبه های تاریک این کودک توجه کردیم؟ بیاید درباره ی احساس این کودک حرف بزنیم به نظر شما الان چه احساسی میتواند داشته باشد؟
مریم: اگر این بچه؛ بچه ی شیطان باشه نباید حس خوبی به بقیه داشته باشه.
لیلا: ترسیده و نیاز به کمک داره.
دکتر پیلگرن: از کجا فهمیدی که ترسیده؟
لیلا: از چشمهاش!
دکتر پیلگرن: از تصویر متوجه شدی یا از بحث با دوستانت؟
لیلا: از چشمهاش حس درماندگی را می گیرم.
مونا: چشم هاش و صورتش یک «نمی دانم» با خود داره.
لیلا: زیر دوسالشه، الان می خواد کسی باهاش بازی کنه.
فاطمه: بچه ها معصوم به دنیا می آیند و نمی توانند بچه ی شیطان باشند پس حس تعجب یا ترس در او نیست.
دکتر پیلگرن: بلاخره این بچه ، بچه ی شیطان است یا معصوم است؟ همه متفق القول هستید که این بچه معمولی نیست خب از شما می پرسم آیا ممکن است یک بچه از ابتدا به شکل شیطانی به دنیا بیاید؟
همه ی شرکت کنندگان: خیر. بچه ها معصوم به دنیا می آیند.
مونا: وقتی درباره ی بچه ی شیطان صحبت می کنیم کاملا معطوف به عقاید و باورهای ماست، حتی اگر این بچه  از ابتدا هم بچه ی شیطان باشه ما نمی پذیریم که بچه ها معصوم بدنیا نیان و نمی تونیم درباره اش بحث کنیم.
دکتر پیلگرن: اگر این بچه بزرگ بشه و همین الان بیاد توی این بحث پیش ما، شما چطور خودتون را برای صحبت با او آماده می کنید؟
عباس: چون شاخ داره و از نظر ما این مساله غیر طبیعه باید جوری باهاش صحبت کنیم که احساس غیر طبیعی بودن نداشته باشه!
محمد: شاید ما از دید اون غیر طبیعی باشیم.
دکتر پیلگرن: اگر خانم باشه راحت تریم، چون روسری می ذاشت و ما شاخ هاش را نمی دیدیم. (خنده ی حضار) خوب حالا به نوشته های خودتون در آغاز بحث نگاه کنید، آیا همان نقشی را ایفا کردید که در ابتدا تصمیم گرفته بودید؟
عباس: بله. من می خواستم ایده هامو بگم و گفتم.
صالحه: نمی خواستم تا مادامی که بحث باز بشه قضاوت کنم و این کار را کردم.
مریم: تصمیم داشتم تمرین شنیدن و دیدن کنم و بیشتر سکوت کنم.
لیلا: می خواستم عضوی از گروه باشم .
فاطمه: تصمیم داشتم به عقاید بقیه احترام بذارم و معتقدم چادر و حجاب وسیله ایست که ما زنها زیبایی هامون را با آن می پوشانیم(و نه عیب هامان را) و بهتره به عقاید مخالف هم احترام بذاریم!
دکتر پیلگرن: متشکرم که در این بحث شرکت کردید و نظراتتان را گفتید. بگذارید ببینیم حضار در سالن سوالی دارند؟
یکی از خانم ها: آیا شما خودتان نظری در باره ی این بچه ندارید؟
دکتر پیلگرن: مسلما دارم اما نمی گم! (خنده ی حضار) چون روی نظر اعضای گروه و ایده هاشون اثر می گذارد.
همان خانم: پس چطور در کنار اعضا عضوی از گروه می شوید؟
دکتر پیلگرن: بله ، سعی می کنم با پرسش کردن  با آنها همراهی کنم.
همان خانم: اما شما با سوالاتتان به بحث جهت می دهید؟
دکتر پیلگرن: بله،دقیقا این اتفاق افتاد چون باید به شرکت کننده ها کمک می کردم ایده های جدید به ذهنشان برسد و بیان کنند.
با تشکر از همه  یکبار دیگر جریان بحث را مرور می کنیم:
با یک تصویر شروع کردیم در حالی که می توانستیم بحث را با یک متن یا یک فیلم یا حتی یک خبر از روزنامه شروع کنیم.
هدف شخصی و گروهی تعیین کرده و ثبتش کردیم.
قوانین بحث و گوش دادن به همدیگر را طرح کردیم.
تحلیل تصویر و توجه به اجزا
سوالات ارزیابانه
بازگشت به اهداف اولیه و اصلاح نظرات
روی این چالش ها فکر کنیم و ادامه ی بحث را در عصر امروز با هم داشته باشیم. (تشویق حضار)