نوشتار افسانه از کارگاه ۷
ژانویه 21, 2015
ششم و هفتمین گزارش کارگاه
ژانویه 21, 2015

مونا موسوی نیا و کارگاه ۲

  گزارش دومین جلسه برگزاری کارگاه پاییزی تسهیل گری برنامه فلسفه برای کودکان دانشگاه خوارزمی
فاطمه موسوی نیا

سلامی چو بوی خوش آشنایی

همیشه فکر میکنم از کجا باید آغاز کرد که بهترین سر آغاز باشد و کلمات رابه کدام شیوه باید به بازی گرفت تا برسانند آنچرا که باید گفت ! و جواب همان حدیث نامکرر است که باید ساده شروع کرد مانند زندگی ! آری میتوان ساده نوشت از یک روز پر از تجربه های ارزشمند ، میتوان در یک روز از هر چیز سخن گفت، میتوان به سادگی در یک صبح زیبای پنجشنبه ساعت ۹ صبح دری را گشود و وارد یک فضای جدید شد ، اتفاقی که رخ داد…

وارد سالنی شدم باسقفی بلند که بیدرنگ مرا به یاد صحنه های نمایش رم باستان میانداخت ، این جور مکانها برایم آشنا بود اما اینبار کمی غریب جلوه میکرد، دکتر قائدی در روبه رو نشسته بود و با سلامی گرم از همه استقبال میکرد.حالم را دوست نداشتم چون هم اشتیاق فراوان و بیخودی در من موج میزد و هم نمیدانستم در جلسه قبل چه اتفاقاتی افتاده بود وکلا در این جا چه حرف جدیدی برای گفتن وجود خواهد داشت؟

این شد که اولین سوال آن روز را من پرسیدم .رو به دکتر قائدی : میشه بگید در جلسه قبل چه رخ داد؟ وبنابرخواست ایشان دوستان حاضر مشترکا با مرور آنچه در جلسه پیش گذشت من و خانم شیرین را که تازه به جمعشان پیوسته بودیم از بی خبری درآوردند. پس از آن خانم سحر با ماژیک سیاهی به روی تخته سفید شروع به نوشتن و جدول بندی کردند عباراتی که ایشان مینوشت تا حد بسیار زیادی کنجکاوی مرا برمیانگیخت و به من این مژده را میداد که انگار بازی پر هیجانی را پیش رو خواهیم داشت. در طول مدت آماده شدن این بازی دکتر قائدی با قصد تکمیل مروری که دوستان از جلسه قبل داشتند به یادآوری نکات کلیدی البته به سبکشیوا و خاص خودش پرداخت تا بالاخره خانم سحر با در دست داشتن گوی پلاستیکی که پر از برگه های کوچک تا شده بود از همه خواست یک برگه بردارند، روی هر برگه کلمه ای نوشته بود که باید زیر ستونهای جدول روی تخته سفید جای میگرفت به نظرم بازی مهیج آغاز شده بود . همگان گاه با اطمینان و گاه باشک و تردید این کار به ظاهر ساده را انجام میدادند به نظرم می آمد طنز ظریفی در درون همه در حال رخ دادن بود، میتوانستم به راحتی عقل حسابگر وامانده را تصور کنم که در ابتدا این بازی را ساده می انگاشت و حال رنگ پریده و دست و پا زنان سعی میکرد بهترین جایگاه را برای کلمه خود پیدا کند و کار به همین جا ختم نمیشد چون بعد از آنکه جای کلمه خود را تعیین کرد و استدلال هم آورد باید درباره جایگاه کلمات دیگران هم اظهار نظر میکرد! دلم به حالش میسوخت که سرچنین مهلکه ای گیر افتاده.بعضی ها در ابتدا جایگاهی ثابت برای کلمه خود یافتند اما چند دقیقه بعد میخواستند جای آن را عوض کند و بعضی هم مصمم و قاطع جایگاه کلمه خود را بیان کردند و من نیز آخرین نفری بودم که بعد از دو دو تا چهارتای معمول کلمه خود را بر جدول نشاندم اما نه با اطمینان!

چیز جالب دیگری که به نظرم پر رنگ جلوه میکرد نگاه های پر از معنای دکتر قائدی به ما بود از نظر من اینچنین مینمود که با شوق و دقت خاصی عکس العملهای شاگردانش را نظاره میکند طوری که انگارکاملا متوجه اتفاقی که در حال رخ دادن بود شده و همه چیز تحت کنترل او شکل گرفته، لبخند رضایتی که در طول مدت اجرای نقشه اش به لب داشت حاکی از این بود که انگار به مقصود خود در این کار دست یافته. من فکر میکنم او تمام مدت داشت عقل ما را طوری قلقلک میداد که حتی یک لحظه هم نتواند آرام بگیرد و دائم در حال جست و خیز باشد. بله حالا که خوب فکر میکنم انگار قصد او همین بود و به سهولت به آنچه که میخواست دست پیدا کرده بود.

هیجان و نکته قابل توجه کار بیشتر در اینجا بود که بعد از بیان استدلالها باید موافقان و مخالفانی داشته باشیم که دلایل ما را نقض یا تایید کنند و به قول دکتر قائدی مخالفان ارجهتراند! این روند نتایج ارزشمند و همچنین عکس العمل های جالبی را با خود به همراه داشت . از نوع کلام و حالت چهره و تن صدای دوستان میشد حدس زد که بعضی هاسر انتخاب جایگاه کلمه خود ودلیلشان متعصبند و موضع گیر بعضی بی تعصب و سهل گیر عده ای هم میانه این دو و یا خنثی ! از طرفی این تمرین نوعی آگاهی سطح بالاتر را به ما منتقل میکرد مانند: قدرت صبر و تحمل ، اندازه احترام به نظر دیگران ، میزان و چگونگی گوش دادن افراد به صحبت های یکدیگر و نحوه ادراک ما از آنهاو مسائل دیگری که شاید اکنون بر ما پوشیده باشد.

در آغازتصوری که از جانب حاضرین انتظار میرفت این گزاره بود:” مباحثات نتیجه ای قطعی را به دنبال خواهد داشت.” اما ظاهرا این تنها چیزی بود که دکتر قائدی نمیخواست به آن برسیم!   دلیل این است که این کارگاه روشی بر خلاف فرم های معمول ما از نحوه یادگیری و آموزش را در پیش روی ما قرار داده بود ما برطبق روش معمول که تا به حال آموختیم همیشه میخواهیم نتیجه ای شسته و رفته را در اخر تحویل ما دهند و ما آنرا به عنوان یک اصل و امری قطعی و خدشه ناپذیر بپذیریم و تفکراتمان را بر طبق آن سازماندهی و برنامه ریزی کنیم . اما این دقیقا همان باوری بود که دکتر قائدی نشان کرده بود و میخواست در آغاز آن را بشکند چون او دریافته که تنها بستر نرموآرامی که برای عقل میتوان گشود تا پیش زمینه ای باشد برای تعطیل کردن آن از همین نوع باور ها سرچشمه میگیرد.

از آنجاییکه وارد شدن در این دسته از مباحث وقت زیادی را خواهان است دکتر قائدی از ما خواستند تا بنا بر نظر خود جدول را اینبار با تمام کلمات نه فقط یکی تکمیل کرده و در جلسه بعد به کارگاه بیاوریم. این جدول شامل ستونهایی به شرح زیر است:

چیزهایی که واقعی اند و واقعی به نظر میرسند

چیزهایی که واقعی اند اما غیر واقعی به نظر میرسند

چیزهایی که غیر واقعی اند اما واقعی به نظر میرسند

چیزهایی که غیر واقعی اند و غیر واقعی به نظر میرسند

دلایل

و آن کلمات که به قول دکتر قائدی عمدا انتخاب شدند شامل:

نور- نقاشی – نقاشی کلاه – شهاب سنگ – درد خدا قاب عکس فیلم گل طبیعی – گل مصنوعی – عکس

و در اینجا بود که سخن دوست از هر سخنی خوشتر مینمود یعنی بیسکوییت ونوشیدنی گرم واقعی وارد فضای واقعی کارگاه شد ولی نمیدانم شایدهمه اینها یعنی آدم های داخل سالن ، نوشیدنی گرم و بیسکوییت کنجدی غیر واقعی باشند اما واقعی به نظر برسند! آری این نوع عواقب را هم میتوان از تاثیرات جنبش عقل در نظر گرفت..

بعد از کمی استراحت…..

   ظاهرا دوستان هنوز طعم گیجی مباحثات را همراه با چای و بیسکویی در دهان حس میکردند که دکتر قائدی شروع به کار کرد و پاورپویننتی را که آماده کرده بود به نمایش گذاشت . نوع نگاه و پرسش ایشان رو به ما نشان دهنده قصدی بود که در سر میپروراندند بله ایشان با پرسیدن این سوال که فلسفه چیست باب بحث و گفتگو به شیوه خود را گشودند اما اینبار مخالفت و موافقتی صورت نگرفت چون قصدشان ارائه مبانی نظری در خصوص آموزش فلسفه به کودکان بود. ایشان برای هر بخش توضیحات مفصلی ارائه و با شکیبایی به سوالات شاگردانش پاسخ میداد . مطالب ارائه شده توضیحات جامعی درباره معنی فلسفه و علت آموزش فلسفه به کودکان و اینکه ما در آموزش فلسفه به کودکان به کدام معنی از فلسفه نظر داریم ، پیش فرضها و اهداف و ضرورتها و روشهاو یک دنیا مطلب دیگر بودکه پرداختن مفصل به آنها کار یکی دو ساعت نبود.

ساعت از ظهر گذشته بود و موقع نهار اما من به هیچ وجه گذر زمان و سرمایی را که دوستان از آن گله میکردند را حس نمیکردم شوق یادگیری با فرم های تازه و شنیدن حرفهای جدید وشنیدن کلی نظرات متفاوت در باره یک چیز مرا در موقعیتی قرار داده بود که از سایر حسیات غفلت کنم.

بعد از نهار و استراحت….

قسمت بعدی کار با خواندن یک داستان آغاز گردید. داستانی از سعدی که دکتر قائدی آنرا خواندند و از ما خواستند همگی برداشت خود را در یک گزاره بنویسیم. خانم سحر برداشتهای ما را بر روی تخته سفید نوشت و قسمت هیجانی کار دوباره آغاز شد . حال هر گزاره یک ادعا بود و میشد مخالف و یا موافق آن ابراز عقیده کند و همه آن آموخته ها که در ساعت اول مات و مبهوت دریافت کرده بودیم حال در اینجا باید بکار گرفته میشد.بحث گرمی در گرفت و مدتی طول کشید تا آهسته و آرام در جریان گفتگوها به آنجایی برسیم که مد نظر دکتر قائدی بود. موضوع مد نظر ایشان رسیدن به سر مفهوم ذات و چیستی آن بود مفهومی که در معنای آن همیشه جای مناقشه است. تصور من دیگر در حول و حوش تقلاهای عقل نبود چون دیگر آنچنان درگیر استدلال و تفکر بودم که دیگر از طنز ظریف درونی خبری نمیافتم و تغییر موضع عقل را به وضوح ادراک میکردم انگار عقل من فعالیت جدی خودش را آغاز کرده بود و دیگر نمیتوانستم آن را مورد تمسخر قرار دهم! و از نظر من همین یعنی باز کردن در به روی اندیشه های نو و جهت گیری های غیر معمول.

در پایان گفتگوها طبق معمول نتیجه ای حاصل نشد و آنطور که انتظار میرفت رسیدن به نتیجه دیگر برای شاگردان دکتر قائدی اولویت اول نبود ،گرچه هنوز هم به طور آشکارا به دنبال تعریفی دقیق و قطعی از ذات انسان و ذات به طور کلی بودند اما به همان آشکاری با اندیشیدن نیز مواجهه ای نو ومتفاوت از قبل داشتند و به هر گزاره ای که ادعا میکردند به سرعت چاشنی شک و تردید اضافه مینمودند در خلال گفتگوها طبق معمول فرم نگاه دکتر قائدی و نوع لبخندی که برلب داشت نشان ازرضایتمندی و دستیابی به آنچه بود که قصد داشت اجرا کند.

در طی جریاناتی که در گفتگوها گذشت بار دیگر نیزآگاهی های دست اول و مفید بیشتر ی عاید ما شد:اینکه چگونه باید سوال بپرسیم یا چگونه در مورد چیزی روشنگری کنیم ، اینکه بین توضیح و تکرار تفاوت وجود دارد یا اینکه وقتی درباره مساله ای توضیح بیش از حد میدهیم آنرا مبهم تر میکنیم و اینکه خود میتوانیم درباره مسائل اساسی تعریف شخصی داشته باشیم و نکات دیگر که مطمئنا در طی گفتگو های بعدی تا حد زیادی به آنها خواهیم رسید.

           یکی از روشهای جالبی که دکتر قائدی درهنگام پایان گفتگوها دارند پرسش از ادراکات و احساسات شاگردان نسبت به جریاناتیکه در طول کلاس اتفاق افتاده، است. معمولا نظرات شنیدنی و قابل تامل خواهد بود خصوصا گیجی و سردرگمی که دوستان در این کارگاه آن را تجربه کردند یکی از اهداف مهم اولیه و قابل قبول و مد نظر برای دکتر قائدی محسوب میشود که بحمدلله بدان دست یافتند!

موقع استراحت و صرف میان وعده ای مختصر فرا رسید و اینبار من مطمئن بودم دوستان حالت غریبی را در درون خود تجربه میکنند و شکر خدا سقف سالن آنقدر بلند بود که دودی که از سرها برمیخواست فضای سالن را مه آلود نکند!

در ساعات پایانی این جلسه از کارگاه موضوع جدیدی توسط دکتر قائدی بیان شد که به گوش همگی ما نا آشنا بود موضوعی تحت عنوان مشورت فلسفی که تلفیقی بود از روش مشاوره و فلسفه که بیشتر جنبه روشنگری و ابهام زدایی از افکار و ادراکات فرد نسبت به خود و دنیای اطرافش را داشت.به بیانی دیگر مشاوره فلسفی مجوعه مشکلاتی را که در مسائل شناختی به وجود می آید را مورد مشاوره قرار داده و حل میکند. دکتر قائدی یک داوطلب برای انجام مشاوره فلسفی درخواست کرد و خانم مانیا از دوستان شجاعی بودند که حاضر شدند مراجع دکتر قائدی باشند.روند مشاوره جالبی بود نه از هم دردی مشاور با مراجع خبری بود نه از نرمی و ملاطفت و نه از تایید حرفهای مراجع. فقط هجوم پرسشهای فیلسوف مشاور بود که بی امان بر سر مراجع میریخت وعقل او را در تنگنا قرار میداد تا بدین وسیله مراجع آن چرا که در درون دارد آشکار کرده وبیان کند و استدلالات خود را برملا سازد تا در نتیجه مساله اساسی خود را بیابد.

نکته اینجاست که در مشاوره فلسفی برخلاف گفتگوی فلسفی رسیدن به نتیجه مد نظر است، نه فقط وادار کردن فرد به اندیشیدن.بسیاری از مواقع هنگامی که مراجع با خود رو به رو میشود با حس شادمانی و آرامش توام نخواهد بود بلکه شاید حالت ناخوشایند و نوعی بهم ریختگی را تجربه کند که همگی به روشنگری نسبت به مساله اصلی او کمک خواهند کرد ومعمولا در این نوع مشاوره ها سرآخر مساله تغییر میکند . مستقل شدن فرد در زمینه حل مسائل خود هدفی است که مشاوره فلسفی در پی رسیدن به آن است. از نگاهی دیگر این کار در واقع نوعی آموزش واکاوی درونی است که فرد با طرح سوالات پی در پی در باره مساله اش پی به واقعیت آن برده و برای حل آن اقدام میکند.

آشنایی با این مفهوم جدید برای همگی ما رضایتبخش جلوه میکرد وشاهد بودن بر روند این نوع مشاوره هیجان انگیز بود من سراپا گوش بودم و وقتی پایان جلسه اعلام شد هیچ آثاری از خستگی در من پدیدار نشد چون در تمامی این ساعات فقط آموختم و این پدیده ای باارزش بود که هرگز در مدت هشت ساعت پیاپی تجربه نکرده بودم .

با تشکر از توجه شما

موسوی نیا