گزارش
پنج جلسه نخست کارگاه فلسفه برای کودکان ( پایه دبستان)
|
با نظارت دکتر یحیی قائدی (دانشیار گروه فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه خوارزمی)
تسهیلگر و نویسنده گزارش: مانا عسگری
فرهنگسراس فردوس . پاییز و زمستان ۹۳
اسامی شرکت کنندگان برای احترام و حفظ حریم شخصی آنها تغییر یافته است.
طول دوره ده جلسه است و پنج جلسه نخست کارگاه با تشکیل اجتماع پژوهشی و محوریت مهارتهایی مانند گوش دادن، موافقت و مخالفت کردن، سازگاری با کلاس تشکیل شد.
در پایان هر جلسه پرسشهایی از جانب من مطرح شده است، خوشحال میشوم که پاسخ شما یا هرگونه نظر، پیشنهاد و انتقادی را از طریق ایمیل mana.asgari@gmail.com دریافت کنم.
جلسه اول
جلسه اول کلاس با حضور ۳ نفر از بچهها شروع شد:
سروش، ملیکا و سحر
ملیکا از شرکت کنندگان دورهی قبل و آشنا به کلاس فلسفه بود اما سروش و سحر از شرکت کنندگان جدید بودند.
ملیکا در ابتدای ورود نسبت به تغییر تسهیلگر و نبودن بچههای دورهی قبل اظهار نارضایتی کرد و عنوان کرد که دلش نمیخواهد که با این بچهها در یک کلاس باشد و او بزرگتر از آنهاست که البته کمی جلوتر مشخص میشود که او همسن و همپایه دو نفر دیگر است.
اول از بچه ها خواستم که خودشان رو معرفی کنند و در معرفی خودشان هر چه را که میخواهند بگویند.
ملیکا در معرفی خودش گفت که ۱۲ ساله است ( اما با کنجکاوی سروش مشخص شد کلاس چهارم و ۱۰ ساله است)، عاشق تنیس است و یک سال هم هست که فلسفه کار میکند، گوشی موبایل هم دوست دارد.
سروش میگوید که ۱۰ ساله و کلاس چهارم است، او هم تنیس دوست دارد و علاوه بر آن به بازی فکری(مثل : Xo ، اسم فامیل، مارپله) و تبلت هم علاقه دارد. حرفهای بسکتبال بازی میکند و تفریحی فوتبال. شنا هم دوست دارد.
سحر هم تبلت دوست دارد و شنا، ژیمناستیک و کاراته کار میکند. او هم بازی فکری دوست دارد و ۱۰ ساله است.
به بچه ها میگویم اگر دوست دارند برای آشنایی بیشتر از هم سوالاتی بپرسند که البته سوالات محدود به حوزهی درسی میشود مثل: فاصله زمین تا خورشید چقدر است و برای آب دادن به زمین کشاورزی باید به چه نکاتی توجه کرد و … (که البته با توجه به همپایه بودن آنها، همه جواب سوالات را میدانستند.)
از بچه ها میخواهم که بگویند فکر میکنند قرار است که اینجا چه کار کنیم؟
(برای جلوگیری از جهت دادن نظر ملیکا که در دوره ی قبل حضور داشته، از او شروع نمیکنم.)
سروش میگوید:
ما اومدیم اینجا که مهارتهای زندگی یاد بگیریم و با هم آشنا بشیم.
میپرسم:
مهارتهای زندگی چیه؟
می گوید:
مهارتهای زندگی . . . نمیدونم، یه چیزی شنیدم . . .
سحر جوابی به این سوال ندارد و نمیداند قرار است در این کلاس چه اتفاقی بیفتد.
ملیکا توضیح میدهد:
ما اینجا یاد میگیریم که جواب سوالها را چجوری بدیم . . . مثل یه فیلسوف، با هم بحث میکنیم، میریم سالن کنفرانس تا برای بقیه معلمها اجرا کنیم( اشاره به اجرای دورهی قبل خانم معصومه رمضانی در حضور شرکتکنندگان دورهی مربیگری فلسفه برای کودکان)
که من توضیح میدهم که این ترم احتمالا این اتفاق نخواهد افتاد، چون دورهی تربیت مربی در این فرهنگسرا برگزار نمیشود، که این توضیح از سوی ملیکا پذیرفته نمیشود.
حالا از بچه ها میخواهم که بگن دوست دارن امروز چی کار کنیم؟
سروش پیشنهاد یک بازی میدهد و ملیکا میگوید که در مورد رویاهایمان با هم صحبت کنیم.
طبق توافق به مدت ۷-۸ دقیقه بازی سروش را انجام میدهیم و بعد در مورد موضوع رویا صحبت میکنیم.
بازی پیشنهادی سروش این است که هرکس به ترتیب یک کار خوب را که به نظرش میآید بگوید.
کارهای خوب نام برده شده:
راستگویی – کمک کردن به سالمندان- فکر کردن- کمک به مردم- امانتداری- کمک مالی به ازدواج- دفاع کردن از آدمهایی که حق با آنهاست- خوردن غذا- ورزش- حفظ محیط زیست- مسئولیتپذیری- مسئولیت قبول کردن- کمک به فقرا- فداکاری برای کشور- فرق نذاشتن بین آدمها- مغرور نبودن
بعد از آن در مورد رویا صحبت کردیم.
بچه ها تفاوتی بین رویا و آرزو قائل شدند و طبق تعریف مورد توافق آنها رویا چیزی است که دست یافتنی نیست اما آرزو دستیافتنیست و با تلاش زیاد میشود به آن رسید.
رویای سروش این بود که مثل مایکل جردن خوب بسکتبال بازی کند که البته بچه ها فکر میکردند این یک آرزوست چون میشود که به آن دست پیدا کند اما سروش فکر میکرد که فقط مایکل جردن است که میتواند به آن خوبی بسکتبال بازی کند و او هر چقدر هم تلاش کند نمیتواند.
رویای ملیکا این بود که یه برادر کوچک داشته باشه و طبق نظرش خودش این یه رویاست چون با تلاش زیاد هم نمیتواند بهش برسد.
سحر نظری نداشت.
زمان کلاس به پایان رسید و قرار شد بچه ها در طول هفته به رویاها، آرزوها و نحوهی دستیابی به آنها فکر کنند.
پرسشهای من
آیا وابستگی بچهها به معلم اجتناب ناپذیر است؟ برای حل این معضل باید چه کاری کرد؟ اگر فردی در گفتگوهای کلاس شرکت نمیکند به چه شیوههایی میتوان او را مجاب به گفتگو کرد، طوری که او احساس ناخوشایندی نداشته باشد؟ |
جلسه دوم
کلاس این جلسه با حضور سحر، سروش، ملیکا، آریان و مریم شعیبی ( از دوستان هم دوره در کارگاه تربیت مربی فلسفه برای کودکان) تشکیل شد.
آریان۸ ساله و از شرکت کنندگان دورهی پیش کلاس فلسفه برای کودکان سالهای اولیه دبستان بود و تا حدی با شیوهی کلاس آشنایی داشت.
این جلسه انیمیشن The dog who was a cat inside ( ساخته (SiriMelchoirنمایش داده شد.
صحنه پایانی انیمیشن The dog who was a cat inside
پس از تماشای انیمیشن از بچه ها خواستم که ایده و نظر خود را در غالب یک جمله بنویسند.
ملیکا:
نشانه همکاری و همدلی بود و بالاخره برای خودشان دوست پیدا کردند.
مریم:
دوستیهای شکل گرفته براساس ظاهر ناپایدارند.
آریان:
گربه و سگ نباید با هم دعوا کنند.( که البته آریان نظر خودش را در ابتدا در غالب توضیح کامل انیمیشن بیان کرد، اما بعد که از او خواستم نظر خود را خلاصه و در غالب یک جمله بیان کند،این جمله را گفت.)
سحر و سروش نظری ندادند.
با رای گیری نظر مریم به عنوان نظر مورد توافق جمع برای گفتگو انتخاب شد.
“دوستیهای شکل گرفته براساس ظاهر ناپایدارند.”
در حال گرفتن موافقت و مخالفت با این جمله بودیم که کلاس به دلیل هم زمان صحبت کردن بچه ها به هم ریخته شد.
مریم پیشنهادی برای گذاشتن قانون کرد که کلاس را از آشفتگی خارج شود، بچه ها موافق بودند.
قوانینی که بچه ها پیشنهاد دادند:
۱٫اگر کسی جای کس دیگری حرف زد، جریمه شود.
جریمه هایی که تعیین کردند:
۱٫ جلسه بعد یک چیزی بیاورد.
۲٫ 10 دقیقه سرپا بایستد.
۳٫ یک ساعت بدود.
۲٫ هر وقت خواستیم صحبت کنیم دستمان را بالا کنیم.
در نهایت قانون مورد توافق بچهها این شد: ” هروقت خواستیم صحبت کنیم، دستمان را بالا کنیم.”
به بحث اصلی برمیگردیم.
غالب بچه ها با جمله “دوستیهای شکل گرفته براساس ظاهر ناپایدارند.” موافقند.
ملیکا در تایید این جمله بیان میکند که: مثلا اگر کسی که سفید پوست است با یک سیاه پوست دوست شود و با هم خیلی هم خوب باشند اما دوستی پایداری ندارند چون ممکن است خانوادههایشان مخالف باشند.
آریان در خلال این صحبت گفت که “سیاهپوستها عقل ندارند.”
این گفته با موافقت سحر هم همراه بود اما بقیه بچه ها مخالف بودند.
از آریان پرسیدم که میشود انسانی باشد که عقل نداشته باشد؟
آریان پاسخی نداشت.
مریم سوالی مطرح کرد:
آیا “عقل نداشتن” با “از عقل استفاده نکردن” متفاوت است؟
جمع فکر میکنند که متفاوت است و آریان جواب خود را اصلاح میکند: “بعضی از سیاهپوستها از عقل خود استفاده نمیکنند.”
اما آیا استفاده کردن از عقل ربطی به رنگ پوست دارد و یا آیا تمام سفید پوستان از عقل خود استفاده میکنند سوالاتی است که کلاس را به خود مشغول کرد.
جمع با نظر آریان مخالف اند که استفاده کردن یا نکردن از عقل ارتباطی با رنگ پوست دارد و برای این گفته از آریان دلیل میخواهند اما آریان که از مخالفت جمع با نظرش احساس نگرانی میکند، حرف خود را پس میگیرد.
زمان کلاس به پایان میرسد در حالی که پرسشهای فراوانی هنوز وجود دارد.
پرسشهای من
چطور میتوان فضای امنی در کلاس به وجود آورد که بچهها از مخالفت جمع با خودشان نترسند و نظر واقعی خود را بیان کنند؟ آیا قوانین کلاس را باید خود بچهها تعیین کنند یا تسهیلگر میتواند یک سری قوانین ابتدایی برای کلاس وضع کند؟
|
جلسه سوم
این هفته تعطیلات بود و سروش و شرکت کنندهای جدید به نام کاوه در کلاس حاضر شدند.
داستان ” اما فردیناند این کار را نکرد” نوشتهی مونرولیف، با ترجمه ی طاهره آدینه پور از انتشارات علمی و فرهنگی را برای کلاس آماده کرده بودم.
خلاصه داستان(نقل شده از سایتwww.ketabak.org ) :
گوساله کوچکی به نام فردیناند با گلهای از گاوها در اسپانیا زندگی میکند. فردیناند بر خلاف دیگر گوسالهها که دوست دارند شاخهایشان را به هم بکوبند و سمهایشان را بر زمین بکشند، دوست دارد در جایی کاملا آرام بنشیند و گلها را بو کند. روزی از روزها برحسب اتفاق توسط عدهای گاوباز برای مسابقه گاوبازی به مادرید برده میشود. اما در زمین مسابقه به جای خشونت و شاخ کوبیدن آرام مینشیند و …
بعد از خواندن داستان از بچه ها میخواهم که به این سوالات پاسخ دهند.
از نظر شما آیا فردیناند گاوی ترسو بود؟
سروش: نه چون برایش مهم نبود که بقیه چه فکری میکنند.
کاوه: نه چون به گلها عادت داشت و میخواست آنها را بو کند.
در صحبتی که بین سروش و کاوه شکل گرفت دلیل توافق خود را این دانستند که چون فردیناند شاخ داشت میتوانست از خود دفاع کند پس گاوی ترسو نبود.
آیا بقیه گاوها فردیناند را دوست داشتند؟
کاوه: نه چون فقط گلها را بو میکرد.
سروش: نه چون کارهایش با بقیه گاوها فرق داشت.
در ادامه میپرسم آیا اگر ما با دیگران فرق داشته باشیم دیگران ما را دوست ندارند؟
سروش میگوید: آدمها اگر با هم فرق داشته باشند باز هم میتوانند همدیگر را دوست داشته باشند اما گاوها و کلا حیوانات نمیتوانند. (دلیلی برای آگاهی خود از این موضوع ندارد.)
آیا میتوان تنها و خوشحال بود؟
سروش: بله چون هرکس حتی اگر تنها باشد اگر خواستههایش برآورده شود مثل این است که تنها نیست.
کاوه: نه چون اگر پدر و مادر پیش ما نباشند آدم احساس ترس میکند.
اما اندکی بعد نظرش را تغییر میدهد: بله، چون اگر کسی هم پیش آدم نباشد، آدم نمیترسد چون خدا پیش ماست.
سروش هم موافق و هم مخالف است. هر دو گیج میشوند، از طرفی نمیتوانند عدم حضور پدر و مادر را هضم کنند و از طرفی دیگر فکر میکنند که تنهایی هم میتوانند خوشحال باشند.
تصمیم میگیرند که باز هم در مورد این موضوع فکر کنند.
اگر جای مادر فردیناند بودید چه میکردید؟
سروش: بچهام را به حال خودش رها میکردم.
کاوه: اجازه میدادم جوری باشد که میخواهد اما بعضی وقتها پیشش میرفتم و نصیحتش میکردم که کارهای دیگرش را هم بکند.
میپرسم کارهای دیگر چیست؟
کاوه تعریف روشنی از کارهای دیگر ندارد و بیشتر به امور روزمره اشاره میکند.
و در پاسخ به سوال آخر که دوست دارید جای فردیناند باشید؟
در لحظه اول جواب منفی میدهند اما فکر کردن به دلایل آن موکول میشود به طول هفته آینده.
پرسشهای من
تعداد استاندارد برای شکلگیری اجتماع پژوهشی در فلسفه چند نفر است؟
آیا پرسیدن سوالاتی از متن(سوالاتی که نه به داستان بلکه به چیزی فراتر از داستان اشاره دارد) مانعی برای خلاقیت بچه هاست؟ |
جلسه چهارم
ملیکا، سروش و آریان در کلاس حاضرند.
قسمتی از کتاب “چگونه دنیا را متحد کنیم؟” نوشته ی برژیت لابه، میشل پوش ، با برگردان پروانه عروج نیا از نشر آسمان خیال خوانده میشود.
از متن کتاب:
پاتریک و ماریانا جعبه ای درست کردند و آن را در اتاق نشیمن گذاشتند. آنها هر چه را درزندگیشان ناعادلانه میبینند روی برگهای مینویسند و در جعبه میاندازند. روی جعبه هم نوشتهاند: “جعبه ی بی عدالتیها”
|
حالا از بچه ها میخواهم که بی عدالتی هایی که در زندگی شخصیشان وجود دارد را بنویسند، اسم این بی عدالتی ها را “بی عدالتیهای کوچک” گذاشتیم چون فقط مربوط به زندگی شخصی خودشان است.
بچهها فهرستی از بی عدالتیهایشان را میخوانند:
ملیکا:
این بی عدالتی است که:
توی گروه همه کارای سخت به من داده میشود و توی گروهی که من هستم از چهار دوستم فقط یکیشون توی گروه ماست.
من و دوستانم به خاطر مشکلات و شلوغ بودن سر والدین هامان حتی یک بار هم همدیگه را در خانه یا پارک نبینیم.
به خاطر “اسم شخص” ما دیگر نتوانیم در بهترین موسسه منطقه ۵ زبان یاد بگیریم و معلمهامان عوض میشود.
پدر و مادر ما ۴ بچه (اسامی اشخاص) به نیازهای ما برای دیدن یکدیگر یا عوض شدن معلمهامان بی توجهی میکنند.
دوستانم مادرهاشان چادر نمیپوشند ولی مادر من با حجاب کاملی که دارد چادر میپوشد.
سروش:
این بی عدالتی است که:
· وقتی از مدرسه تعطیل میشوم به کلاس زبان بعد به باشگاه و بعد درسهایم را بنویسم و بعد خواب.
· صبح که بیدار میشوم درسهایم را بنویسم و بعد کلاس فلسفه و بعد کتابخانه کتاب بخوانم و بعد کلاس زبان و بعد بقیه درسها و بعد قلمچی و بعد خواب.
(با توضیحات خودش متوجه شدیم مورد اول برای طول هفته و مورد دوم برای آخر هفته است.)
· در کلاس من فقط باید تخته را پاک کنم.
· من فقط باید درسهای بچهها را ببینم.
· من در مدرسه هم بهداشتیار هستم هم مبثر(مبصر) کلاس هم مبثر (مبصر) حیاط.
آریان:
(آریان برگهی بی عدالتیهایش را به من تحویل داد اما گفت که آن را نخوانم.)
از بچه ها خواستم از فهرستی که خواندند، یک مورد که به نظرشان از همه پررنگتر است را انتخاب کنند تا روی تخته بنویسم.
این بی عدالتی است که:
سروش: وقتی از مدرسه تعطیل میشوم به کلاس زبان بعد به باشگاه بعد درسهایم را بنویسم و بعد بخوابم.
آریان: باید شش صبح بیدار شوم و به مدرسه بروم.
ملیکا: پدر و مادر ما (اسامی اشخاص) به نیازهای ما برای دیدن یکدیگر یا عوض شدن معلمهایمان بی توجهی میکنند.
بعد از بچه ها خواستم که راه حل ارائه کنند که چه کاری میشود انجام داد تا این بی عدالتیها در زندگیشان وجود نداشته باشد؟
سروش کمی فکر کرد و به این نتیجه رسید که این کارها خواست خودش است و اجباری در کار نیست، پس این نمیتواند یک بیعدالتی باشد.
آریان در توضیحش گفت که صبحها به مدرسه میرود و بعد از مدرسه با پدرش برای کمک به سرکار میرود و خسته میشود. او گفت که اگر بین زمان برگشت از مدرسه و به سرکار رفتن بتواند چرت بزند دیگر این یک بیعدالتی نیست.
ملیکا گفت که با پدر و مادرش در این مورد صحبت کرده است اما فایده ای نداشته،
اما از توصیه پرنیان زارع پور( مربی فلسفه برای کودکان پیش از دبستان) که تازه به جمع ما پیوسته بود استقبال کرد که هر چهار نفر نامهای مشترک بنویسند و به پدر و مادرهایشان بدهند تا متوجه نیاز آنها بشوند.
اما بعد از این به سراغ جعبه ی “بی عدالتیهای بزرگتر” رفتیم.
از متن کتاب:
در جعبه دیگری دربارهی بی عدالتیها میتوان نوشت: “این ناعادلانه است که در بعضی از کشورها بچههای ده ساله باید در کارخانه ها کار کنند.” یا “این عادلانه نیست که بعضی آدمها برای معالجه بیماریهایشان پولی ندارند.” اینجا موضوع بی عدالتی در خانه، مدرسه یا خارج از مدرسه و یا زندگی شخصی افراد نیست، بلکه موضوع بر سر بی عدالتیهایی است که شامل همه ی انسانها میشود.
|
میپرسم چه بی عدالتیهای بزرگی به نظر شما میآید؟
این عادلانه نیست که:
ملیکا:
· نزدیک ۱۰۰ تا … معلم بیکار و سرگردان شوند.
· سال دیگر (اسم شخص) به کانادا میرود و آنجا ساکن میشود و ما دیگر همدیگر را نمیبینیم.
(در مورد کوچک یا بزرگ بودن این بی عدالتی صحبت شد اما ملیکا معتقد بود که چون رفتن دوستش مربوط به گروه ۴ نفره دوستانش است و فقط به شخص او مربوط نیست پس بی عدالتی بزرگ است.)
· بسیاری از مردم در حال برشکست یا کمبود غذا، پوشاک، مسکن دارند.
· بسیاری از بچه های دنیا روزانه یتیم و بی خانمان میشوند.
· بسیاری از مردم قرضهای بسیار دارند و بعد از یتیم شدن کودکانشان خانه و هرچیز که برای همسر و بچه هایشان مانده برای طلبکارها میشود و تعداد این خانوادهها بیشتر میشود.
آریان:
· بعزی(بعضی) از بزرگترها برای رشت (رشد) کودکان خود چیزی ندارند.
سروش:
· مردم تهران هوا را آلوده میکنند.
با توافق بچهها جلسه بعد در مورد بیعدالتیهای بزرگتر گفتگو میکنیم.
پرسشهای من
آیا والدین توانایی و مهارت گفتگو دارند؟آیا آنها هم به اندازه کودکان نیازمند آموختن مهارتهای فلسفه ورزی نیستند؟
آیا آگاهی کودکان نسبت به مشکلاتشان به بهتر زندگی کردن آنها کمک میکند؟ |
جلسه پنجم
پیش از آمدن بچه ها، بی عدالتیهای بزرگتر انتخابیشان را بر تخته نوشتم.
این عادلانه نیست که:
سروش: مردم تهران هوا را آلوده میکنند.
آریان: بعضی از بزرگترها برای رشد کودکان خود چیزی ندارند.
ملیکا: بسیاری از مردم قرضهای بسیار دارند و بعد از یتیم شدن کودکانشان خانه و هرچیزی که برای همسر و بچه هایشان مانده برای طلبکارها میشود و تعداد این خانوادهها بیشتر میشود.
سروش، ملیکا و طه در کلاس حاضر میشوند.
طه از شرکت کنندگان دورهی قبل است اما در این دوره اولین جلسهای است که حضور دارد.
برای طه توضیح میدهیم که این بی عدالتیها چیستند.
می خواهیم برای ادامه ی گفتگو یک نظر را با فرآیند رای گیری انتخاب کنیم.
سروش و ملیکا هر کدام به ایده خود و طه به ایده ی مطرح شده از طرف آریان رای میدهد . . . ۳ رای مساوی.
از بچه ها میخواهم هر کدام ایدهای را که به آن رای دادهاند برای دوستان خود شرح دهند، شاید تغییری در تعداد آرا اتفاق بیفتد . . . بی نتیجه است، باز هم ۳ رای برابر.
از بچه ها نظرخواهی میکنم، به نظرتون چه باید کرد؟
ملیکا میگوید: هر کس نظر خودش رو در غالب پانتومیم یا تئاتر اجرا کند، و بعد رای گیری کنیم.
سروش میگوید: اول پانتومیم، بعد سنگ کاغذ قیچی، بعد دعوا!
طه نظری ندارد.
پس اول پانتومیم بازی میکنند، هرکس رای خودش را اجرا میکند، سروش علاوه بر اجرای رای خودش، رای طه را هم اجرا میکند.
نتیجه ای ندارد . . . فرآیند گوش دادن در جریان نیست، با هم لجبازی میکنند.
طبق نظر سروش سنگ کاغذ قیچی بازی میکنیم.
طه با بازی آشنا نیست و شکست را قبول نمیکند.
سوال جدید مطرح میکنم . . . چرا مهم است که نظر ما بیشترین رای را بیاورد و انتخاب شود؟
سروش میگوید: چون نظر مائه که درسته.
ملیکا میگوید: نه فرقی نداره . . . وقتی انتخاب بشه دیگه نظر همه است، خب من با ایده سروش موافقم.
پس از یک فرآیند طولانی، ایده ” این عادلانه نیست که مردم تهران هوا را آلوده میکنند.” باقی میماند.
چیزی به اتمام ساعت کلاس نمانده است، از بچه ها میخواهم سوالی را در مورد این ایده بنویسند.
سوالهای مطرح شده:
· چرا مردم تهران هوا را آلوده میکنند؟
· چرا وقتی هوا آلوده است، هنوز ماشینهای تک سرنشین در خیابان وجود دارد؟
· آیا واقعا مردم به آلودگی اهمیت میدهند؟
پرسشهای من
آیا برگزاری کلاسهای فلسفه برای کودکان در غالب یک ساعت در هفته در شرایطی که بچه ها مدتی طولانی در فضای رقابتی مدرسه هستند کمکی به رشد حس مشارکت و همدلی آنها میکند؟ اگر بچه ها نسبت به هم حس مثبتی نداشته باشند، باز هم میتوان انتظار رشد تفکر مراقبتی را داشت؟
|
ادامه دارد . . .