خاطره نویسی با دکتر یحیی قائدی
می 4, 2018
سفر فلسفی به هندوستان در تابستان ۹۷
ژوئن 12, 2018

کارگاه ادبیات و فلسفه با رویکرد فبکی ۲۷ اردیبهشت ۹۷

گزارش یکی از شرکت کنندگان کارگاه ادبیات و فلسفه

 

قِلصه …

از روزها قبل برای این کلاس فکرها کرده ام و بارها در ذهنم تصورش کرده ام ، درست مثل استاد که میگوید بارها مرگ خود را تصور کرده است. (البته دور ازجان) . به موسسه میرسم. برخلاف تصورات ذهنی ام این بار کلاس در اتاق دیگری برگزار میشود. شاید سعی شده است فضای کلاس (فبکی) باشد. اما با این حال باز هم امکان اینکه همه حاضران همدیگر را ببینند وجود ندارد و به جای اینکه گرد بنشینیم ، مستطیل نشسته ایم. بعضی ها هم به دلیل کمبود جا در ردیف پشت ما نشسته اند.
استاد را از مدتها قبل در فضای مجازی دیده ام و با کارهایش تا حدودی آشنا هستم اما نحوه ی تدریسش را نمیدانم. حتی در تصورات ذهنی ام هم به آن فکر نکرده ام.
قبل از هر چیز نام کوچک خود را مینویسیم و جلوی خود میگذاریم . این کار باعث میشود صمیمیت بین افراد بیشتر شود. با استاد هم احساس صمیمیت میکنیم. کلاس با یک فعالیت پرسشی آغاز میشود. دلم میخواهد نوبت به من هم برسد تا سوالم را مطرح کنم. اما تا وقتی نوبتم نرسیده سوالی هم در ذهنم نیست تا بپرسم. نوبت به من میرسد اما جور دیگری…
ماجرا از خوانش یک قصه فلسفی جدی تر آغاز میشود. قصه ی ساینا. دختری که اسم واقعی اش چیز دیگریست و ساینا را خودش انتخاب کرده است. من هم دوست دارم اسم دیگری برای “فلسفه” انتخاب کنم. آخر “فلسفه” خیلی فلسفی است و احساس میکنم آن را خوب متوجه نمیشوم. “قصه ” را دوست دارم. فکر میکنم خیلی ها “قصه” را دوست دارند و آن را خوب متوجه می شوند. خب چه اشکالی دارد من هم برای “فلسفه” اسم جدیدی انتخاب میکنم. “قِلصه” . کمی تلفظش سخت است اما همین که روی “لام” مکثی کوتاه میکنم دوست داشتنی میشود. راستش را بخواهید نام جدیدش کمی هم قلقلکم میدهد. دلم میخواهد نام جدید “قِلصه” را چند بار توی ذهنم تکرار کنم . قِلصه ، قِلصه ، قِلصه… نمی دانم نام جدیدش را که دارم تکرار میکنم صدای تکرارش را با گوشهای سر میشنوم یا با دلم ؟
تا قبل از اینکه به کلاس بیایم فکر میکردم یک بحث علمی و تئوری درباره قِلصه خواهد بود. اخر عنوان کارگاه (ادبیات و قِلصه) بود. به هر حال ما که نمیتوانیم درباره اتفاقاتی که هنوز رخ نداده اند تصور کاملا دقیقی داشته باشیم. تا اینجای کلاس که کلی از تصوراتم غلط از آب درآمدند. اما چه اشکالی دارد. گاهی غلط ها شیرین تر و لذت بخش تر از درستهای ذهن ما هستند.
القصه که در روز اول ماه رمضان ” قِلصه” را با یک فنجان چای و نسکافه نوش جان کردیم . اینجا کلاس احکام نیست و اعتقادات هر کسی هم به خودش مربوط است ، اما با یک حساب سرانگشتی و ضعیفی که من از احکام دارم، لااقل میدانم که اگر تا قبل از ظهر از سفر بازنگردم روزه ام خودبه خود باطل است. همه ی اینها را روزها قبل فکرش را کرده ام.
البته باز هم میگویم چیزی که این گروه را از دور و نزدیک کنار هم جمع میکند ، عشق به کودکان است . استاد میگوید از جغرافی و تاریخ و علوم و ریاضی چیزی به یاد ندارد. اما همه درختهای کودکی اش را مو به مو به خاطر دارد. خب معلوم است که عشق و علاقه را نمیشود در ذهن ها کُشت. من اعتقاد دارم که هر آنچه را با عشق به دنبالش برویم تا ابد در ذهن ما ماندگار خواهد شد. حضور در این کلاس هم فقط نصیب کسانی شده است که از راه دور با عشق آمده اند.
القصه که امروز برای اولین بار “قِلصه” را با عشق آموختم…

ظریفه قاسم پور
۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۷
کارگاه ادبیات و فلسفه (فلسفه برای کودکان)