کودکان
دسامبر 19, 2011
تاریخچه
ژانویه 3, 2012

گزارشی کوتاه از کارگاه آشنایی با برنامه فلسفه برای کودکان در هفته پژوهش



     

گزارشی کوتاه از کارگاه آشنایی با برنامه فلسفه برای کودکان در هفته پژوهش

 

مدرس:دکتر یحیی قائدی
زمان: دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۰ /ساعت ۱۰ صبح
مکان: دانشگاه تربی معلم پردیس کرج- دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی- اتاق ۲۰۳
شرکت کنندگان:

رشته

مقطع


نام و نام خانوادگی

ردیف

فلسفه تعلیم و تربیت

کارشناسی ارشد

راضیه خادم الحسینی

۱

“”

“”

اکرم آبزن

۲

 

 

مطهره محمودی

۳

 

 

سکینه نقی پور

۴

 

 

زینب نعمتی

۵

 

 

زهرا دادی الغار

۶

 

 

اعظم مروتی

۷

 

 

خدیجه صاحب دادی

۸

 

 

زهرا پارسائیان

۹

 

 

ابراهیم نجمی

۱۰

 

 

احمد رضا شاه محمدی

۱۱

 

 

مراد ترکاشوند

۱۲

 

 

علی خدایی

۱۳

 

 

عبدالجلیل ارازی

۱۴

 

 

محمود پور رحمانی

۱۵

روان شناسی بالینی

کارشناسی

متین قنبر زاده

۱۶

“”

“”

طیبه حبیب زاده

۱۷

مشاوره

کارشناسی ارشد

جواد خدادادی

۱۸

“”

“”

مسعود اسدی

۱۹

“”

“”

حسین صاحبدل

۲۰

“”

دکتری

کبری ناموران

۲۱

“”

“”

زهرا اخوان بی تقصیر

۲۲

تربیت بدنی

کارشناسی ارشد

مرضیه نعمتی

۲۳

 

به همراه جناب دکتر علی محمد نظری مدیریت گروه مشاوره دانشگاه تربیت معلم پردیس کرج.


در ابتدای کارگاه سه کارت رنگی سفید (به منظور اعلام موافقت) ؛زرد(اعلام اخطار) و قرمز(اعلام مخالفت) به شرکت کنندگان داده و بعد از آن به شرح اهداف کارگاه پرداخته شد.

۱)آشنایی کلی شرکت کنندکان به صورت عملی با فلسفه برای کودکان
-نقش تدوین مقررات
– نحوه نشتن
–تمرین مهارت های خوب گوش دادن و استدلال کردن
-……
۲) آشنایی با مختصری با مبانی نظری
– معنای فلسفه
-روش های پرداختن به فلسفه
– مفهوم کودک و فلسفه دوران کودکی
-پیش فرض های فلسفه برای کودکان
– …..
بعد از توضیح مقدماتی اهداف و نحوه کاربست کارت های رنگی یک داستان کوتاه از ایتالو کالوینو قرائت شد. به شرکت کنندگان ۵ دقیقه فرصت خوانش و بررسی داستان داده شد.
شهری بود که همه اهالی آن دزد بودند. شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلیدبزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانهیک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانه خودش که آنراهم دزد زده بود. به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری میدزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجاکه آخرین نفر از اولی میدزدید. داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید وفروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب خریدارها و هماز جانب فروشنده ها. دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری ازاهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده.
روزی، چطورش را نمیدانیم؛ مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد. شبها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه هاراه بیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان. دزدها میامدند؛ چراغ خانه را روشن میدیدند و راهشان راکج میکردند و میرفتند. اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارهانیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود. هرشب که در خانه میماند،معنیش این بود که خانواده ای سر بی شام زمین میگذارد و روز بعد هم چیزی برای خوردن ندارد. بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن میتوانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرونمیزد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمیگشت؛ ولی دست به دزدی نمیزد. آخر او فردی بود درستکار و اهل اینکارها نبود. میرفت روی پل شهر می‌ایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه میکرد و بعد به خانهبرمیگشت و میدید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته است.در کمتر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندار خود را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود. ولی مشکل این نبود. چراکه این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه ازاین قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود! او اجازه داده بود دار و ندارش را بدزدند بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند.به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانه دیگری، وقتی صبح به خانه خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دست نخورده است؛ خانه
ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد میزد.به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آنهایی که شبهای بیشتری خانه شان را دزدنمیزد رفته رفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم میزدند وبرعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانه مرد درستکار (که حالا دیگر البته از هر چیز به درد نخوری خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روز به روز بدتر میشد و خود را فقیرتر میافتند.به این ترتیب، آن عده ای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرددرستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیت آشفته شهر راآشفته تر میکرد؛ چون معنیش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند. به تدریج، آنهایی که وضعشان خوب شده بودو به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوچه شدند که اگر به این وضعادامه بدهند، به زودی ثروتشان ته میکشد و به این فکر افتادند که “چطوراست به عده ای از این فقیرها پول بدهیم که شبها به جای ما هم برونددزدی”. قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هممشخص کردند: آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرار و مدارها هم سعیمیکردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی
بالا میکشید و آن دیگری هم از … .اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند وثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عده ای هم آنقدر ثروتمندشدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند. ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛ چون فقیرها در هر حال از آنها میدزدیدند. فکری بهخاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان رادر مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند، اداره پلیس برپا شد و زندانها ساختهشد. به این ترتیب، چندسالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمیاوردند. صحبتها حالادیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما در واقع هنوز همه دزد بودند. تنها فرددرستکار، همان مرد اولی بود که ما نفهمیدیم برای چه به آن شهر آمد و کمی بعد هم از گرسنگی مرد.

در مرحله سوم شرکت کنندگان به گروه های سه نفری تقسیم شدند و از آنها خواسته شد که با مشورت با یکدیگر یک جمله نتیجه گیری را روی تابلو کلاس به اسم گروه خودشان بنویسند.با توجه به اینکه ۷ گروه تشکیل شده بود ۷ نظر یا نتیجه گیری اساسی روی تابلو نوشته شد.
در مرحله چهارم به هرگروه فرصت داده شد تا در حد ۲تا ۳ دقیقه در مورد نظر خود توضیح دهند. انگاه برای انتخاب یک نتیجه گیری برای شروع بحث فلسفی رای گیری بعمل آمد و یک نظر انتخاب شد.
در مرحله پنجم گروهی که نظر آنها برای شروع بحث انتخاب شده بود نظر خود را توضیح دادند . موافقان و مخالفان نظرات خود را بیان کردند و دیگران با آن موافقان و مخالفان موافقت یا مخالفت کردند و این جریان حدود نیم ساعت ادامه یافت.
در ضمن بحث هر جا لازم شد مقرراتی وضع شد و شرکت کنندکان بر اساس ان به دیگران برای عدم رعایت مقررات تذکر می دادند.برخی از مقرات وضع شده عبارت بودند از:
-به صحبت دیگران دقیق گوش دهید.
– برای صحبت کردن نوبت بگیرید.
– قبل از ورود به بحث اصلی بر تعریف و مفهوم واژه ها توافق کنید.
-…
در انتهای کارگاه مختصری در باره مبانی نظری فلسفه برای کودکان توضیح داده شد.

 

 

تنظیم
یحیی قائدی