جلسه اول: ۲۴ بهمن ۱۳۹۰ (ساعت ۹ الی ۹:۴۰)
مربیان: آقای دکتر یحیی قائدی، مونا مهدیان، زهره جعفری
حاضرین: آرین، رهام، البرز، محمد، اسماء، عسل، دیانا
آقای دکتر قائدی: خوب اگه حیوونی باشه که بدوئه دنبال حیوونای دیگه، دوست نداری اونها باشی؟
آرین: مثلا چی؟
آقای دکتر قائدی: شیر
آرین: (واضح نیست)
البرز: من خودم اونجا از اون حیوونا دارم. حیوونامو بردارم؟
آقای دکتر قائدی: چی دوست داری برداری؟
(البرز، رهام و آرین به سمت کمد اسباب بازیشان رفتند)
البرز (به رهام): مال خودمه! دست نزن!
آرین: عمو نگاه! گوشکج منه!
آقای دکتر قائدی: این اسمش چیه؟
آرین: گوشکج
آقای دکتر قائدی: به این چی میگن؟
آرین: به این میگن آدم
آقای دکتر قائدی: عروسک بهش نمیگن؟
آرین: نه
آقای دکتر قائدی: اگه این آدمه، پس من چیم؟
آرین: نگاه! (عروسکش کلهملق میزنه)
آقای دکتر قائدی: گوش بده! اگه این آدمه پس من چیم؟
آرین: ولی این آدمه بازوهاش قویه!
آقای دکتر قائدی: خوب منم بازوهام قویه! من چیم؟
آرین: اِ اِ اِ
آقای دکتر قائدی: من آدمم؟
آرین: آره
آقای دکتر قائدی: من با این چه فرقی میکنم؟
آرین: این آدمو میکشه (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی: ولی این نمیتونه منو بکشه
آرین: (نشون میده که گوشکجش چه جوری یه عروسک دیگه رو هل میده و میاندازه زمین)
رهام: اصلا بلد نیستی نکن! این میتونه اینو بلند کنه بندازه زمین! اون براش جوجه است!
آقای دکتر قائدی: خوب بچهها دوست دارین با ما آشنا بشین؟ اسم منو که فهمیدین؟ کی اسم منو بلده؟
رهام: من بلد نیستم! چرا ابروهات چسبیده به هم؟!
آقای دکتر قائدی: خوشگله ابروهای من یا وحشتناکه؟
رهام: چسبیده به هم!
آقای دکتر قائدی: ابروی پیوسته است. (با اشاره به ابروهای رهام) تو هم بزرگ شی مثل من میشیا!
آرین: عمو! من بزرگ شم مثل تو میشما!
آقای دکتر قائدی: چه جوری میشی؟ من الآن چه جوریم که تو میخوای مثل من بشی؟
(دخترها هم مییان نزدیک میشینن)
آقای دکتر قائدی: خوب بچهها به عمو گوش میدین؟ کی حاضره به من گوش بده؟
رهام، آرین و عسل: من
البرز (با اشاره به گوشش): گوشمو بدم؟
آقای دکتر قائدی: گوش دادن با گوش دادن چه فرقی میکنه؟
البرز: خوب یعنی گوشتو بکنی بدی
آقای دکتر قائدی: خوب گوشتو به من بده!
آقای دکتر قائدی: خوب، کی حاضره به من گوش بده؟
آرین و عسل: من
آقای دکتر قائدی(به دیانا): شما حاضر نیستی به من گوش بدی؟
دیانا: نه
آقای دکتر قائدی: چرا حاضر نیستی به عمو گوش بدی؟
دیانا: میخوای گوش بدم
آقای دکتر قائدی (به رهام): تو میدونی گوش دادن یعنی چی؟
رهام: آره! یعنی به حرف گوش بده
آقای دکتر قائدی: وقتی آدم به حرف یکی گوش میده چی کار میکنه؟
(خندهی بچهها)
آقای دکتر قائدی: کی میتونه بگه وقتی به حرف یک نفر گوش میدن یعنی چی؟
آرین (با اجازه): من
آقای دکتر قائدی: خوب بگو
آرین: (واضح نیست همراه خندهی بچهها)
آقای دکتر قائدی: وقتی آدم به حرف یک نفر گوش میده یعنی ساکت میشینه ببینه اون طرف چی میگه
(آرین، رهام و البرز دارن با هم حرف میزنن و واضح نیست)
آقای دکتر قائدی (به رهام): خوب تو به من نگفتی وقتی آدم گوش میکنه یعنی چی کار میکنه؟
رهام: (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی (به رهام): اسم تو چی بود؟
رهام: رهام
آقای دکتر قائدی: دوست دارین اسم من چی باشه؟ مربی؟ آقا معلم؟ چی دوست دارین؟
رهام: آقای باقالی!
آقای دکتر قائدی: باقالی؟ باشه.
(آرین، رهام و البرز در حال بازی با عروسکهایشان و حرف زدن هستند)
آقای دکتر قائدی (به آرین): تو چند سالته؟
آرین: ۶ سال
آقای دکتر قائدی (به رهام): تو چند سالته؟
رهام: من بزرگترینم
آرین: منم گندهام
آقای دکتر قائدی: بزرگترینی یعنی چند سالته؟
البرز: من ۸ سالمه
(خندهی آرین)
رهام: بیا قد بگیرم با آرین
(آرین رو بلند میکنه و قد میگیرن و بعد میشینن)
آرین (به رهام): دیدی؟! دیدی گفتم از تو بزرگترم؟!
آقای دکتر قائدی (به رهام): خوب تو ۸ سالته؟
رهام (به آرین): کی گفته؟
آقای دکتر قائدی (به البرز): این ۸ سالشه، تو چند سالته؟
البرز: دارم ۶ رو تموم میکنم، ۶٫۵
(رهام و آرین درحال کلنجار رفتن با هماند)
آقای دکتر قائدی (به محمد): اسم تو چی بود؟
البرز (به محمد): تو که یک روزهای!
اسماء: محمد
آقای دکتر قائدی: محمد تو چند سالته؟
محمد: نمیدونم
البرز: این ۶ سالشه
آقای دکتر قائدی (به البرز): تو سن همه رو میدونی؟
البرز: (واضح نیست)
آرین: عمو این (رهام) همش منو میزنه
آقای دکتر قائدی: الآن جاشو عوض میکنیم
(آقای دکتر قائدی به رهام و آرین میگن جاشونو عوض کنن که قبول نمیکنن و البرز هم درحال توضیح دادن سن بچهها است)
آقای دکتر قائدی: بچهها شما میدونین ما میخوایم چی کار کنیم؟
رهام: میخوایم آشپزی کنیم بریزیم تو دهنمون
آقای دکتر قائدی: ما میخوایم یه قصه بخونیم. موافقین؟
آرین: بله
آقای دکتر قائدی: کییا موافقن؟
آرین: من
آقای دکتر قائدی: دستاشونو بلند کنن اونهایی که موافقن
(آرین، رهام، البرز، عسل، اسماء و دیانا دستاشونو بالا میبرن)
آقای دکتر قائدی (به محمد): تو فقط موافق نیستی؟ حالا همه دستاشونو بیارن پایین. محمد تو میتونی بگی چرا موافق نیستی؟
رهام: برای این که خنگوله
آقای دکتر قائدی (به محمد): چی دوست داری؟
رهام: خنگول آقا
البرز: بازی
آقای دکتر قائدی: به خاله بگین ما میخوایم جایزه بدیم به هر کی که ساکت باشه. خاله چه جایزهای میدی بهشون؟
جعفری: جایزه مییارم، هر کی هر چی خواست انتخاب کنه.
رهام: سوسیس به من بدین
آقای دکتر قائدی: به شرطی که ساکت بشین
جعفری: هر کی ساکت باشه از بین جایزهها میتونه یه چیزی انتخاب کنه.
البرز: به من خونه اجاره بدین
آقای دکتر قائدی: هر کی به عمو گوش کنه و اگه خواست صحبت کنه دستشو بالا کنه. محمد متوجه شدی چی گفتیم؟
محمد: نه
رهام: گفتش باقالی میخوام، سوسیس میخوام، خونه میخوام
آقای دکتر قائدی (به البرز): شما متوجه شدی چی گفتیم؟
(رهام در حال شیطنته)
آقای دکتر قائدی (به رهام): جایزه نمیگیریا!
(عسل بلند شده رفته سراغ کیفش)
(البرز دستش رو بلند کرده)
آقای دکتر قائدی (به البرز): خوب چی گفتم من؟
البرز: گفتی هر چی میخوای بپرسی دستت بالا
آقای دکتر قائدی: آفرین! آفرین! دست بزنین براش
(البرز رفت عروسکش رو بذاره تو کیفش)
آقای دکتر قائدی (به عسل): خوب، تو فهمیدی عمو چی گفت؟
رهام: گفتش شل دست بزنین
عسل: گفت هر وقت خواستیم (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی: آفرین! اسمت چی بود؟
عسل: عسل
آقای دکتر قائدی (به اسماء): تو میدونی عسل چی گفت؟
اسماء: گفت هر وقت میخواین حرف بزنین، دستتونو بالا ببرین
آقای دکتر قائدی: آفرین! (به دیانا) اسم تو چی بود؟
دیانا: دیانا
آقای دکتر قائدی: خوب تو فهمیدی که اسماء چی گفت؟
دیانا: نه
آقای دکتر قائدی: خوب اسماء یه بار دیگه براش بگو
رهام: هر وقت میخواین صحبت کنین، دستتونو بالا کنین
آقای دکتر قائدی(به رهام): تو اسمت اسماءس؟ از این به بعد به رهام چی میگیم؟ میگیم اسماء
رهام: نه!
(آرین هم بلند شد رفت گوشکجشو بذاره تو کیفش)
آقای دکتر قائدی: آره دیگه! تو جای اون حرف زدی
البرز: به اونم (اسماء) میگیم رهام
آقای دکتر قائدی: اسماء یه بار دیگه براش بگو
اسماء: هروقت میخواین حرف بزنین، دستتونو بلند کنین.
آقای دکتر قائدی (به دیانا): حالا میتونی بگی؟
دیانا: (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی: آفرین! خوب، میریم سر محمد. محمد چی گفتیم؟
محمد: هر کی میخواد حرف بزنه دستشو بلند کنه
آقای دکتر قائدی: آفرین! (به البرز) اسم تو چی بود؟
البرز: البرز
آقای دکتر قائدی: چهقدر اسم تو قشنگه! البرز میدونی چیه؟
البرز: کوه
آقای دکتر قائدی: سلسله کوه
(رهام بلند شد یه قدم زد و دوباره اومد نشست)
البرز: دوست دارم بهم بگن آقا (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی: دوست داری بهت بگن (واضح نیست). خوب، البرز چی گفتیم ما؟ هر کی میخواد جایزه بگیره چی کار کنه؟
البرز: ساکت
آقای دکتر قائدی: هر کی میخواد حرف بزنه دستشو بالا کنه. خوب، رهام چی گفتیم ما؟ میتونی بگی؟
رهام: هروقت میخواین یه چیزی بگین، دستو بگیر بالا
آقای دکتر قائدی: آفرین! چهقدر پسر خوبیه!
آرین: عمو من بگم؟
آقای دکتر قائدی: بگو عزیزم
آرین: هر کی میخواد حرف بزنه دستشو بالا کنه
آقای دکتر قائدی: آفرین! خوب، حالا کی میخواد صحبت کنه؟
آرین و عسل: من
آقای دکتر قائدی: دیگه کی میخواد صحبت کنه؟
آرین: من
(رهام و البرز در حال شیطنت)
جعفری: رهام و البرز جایزه نمیخواین؟
رهام: نه! نه! میخوام
آقای دکتر قائدی(به عسل): خوب تو چی میخواستی بگی؟
عسل: (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی: پس چرا دستتو بالا کردی؟
آرین: عمو من بگم؟
آقای دکتر قائدی: بگو
آرین: من رفتم خونمون خوابیدم (واضح نیست)
(رهام وسط حرف آرین میپره)
آقای دکتر قائدی (به رهام): باختی! قرار شد میخوایم حرف بزنیم دستمونو بالا کنیم. حالا میخوای بگی آرین چی گفت؟
رهام: (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی: خوب، آرین، رهام چی گفت؟
آرین: (واضح نیست)
آرین (با دست بالا): عمو من میخوام پلیس شما!
رهام: منم آتشنشان. بیاین اصلا دزد و پلیس بازی کنیم، خوبه؟
آقای دکتر قائدی: کی میخواد دیگه حرف بزنه؟ بچه ها موافقید که
آرین: من
آقای دکتر قائدی: هنوز که چیزی نگفتم! یه قانون! هر کی شلوغ کردی چی کار کنیم؟
آرین: جایزه میدیم
آقای دکتر قائدی: نه! غیر از جایزه یه کار دیگه هم میخوایم بکنیم
البرز: از پنجره پرتش کنیم پایین
آقای دکتر قائدی: نه، اون خطرناکه. هر کی شلوغ کرد صندلیشو بذاریم اونجا، خودشم بره اونجا بشینه. کی موافقه با این جریمه؟
آرین: من! من! من!
آقای دکتر قائدی: دیگه کی موافق؟
(آرین، عسل، اسماء، البرز و محمد دستاشونو بلند کردند)
آقای دکتر قائدی (به رهام): خوب تو موافق نیستی؟
(رهام دستشو میبره بالا)
آقای دکتر قائدی: خوب، پس هر کی شلوغ کرد صندلیشو برمیداریم میذاریم اونجا
رهام: یا این که با پا آویزونش میکنیم
آقای دکتر قائدی (به رهام): موافقی با پا خود تو رو آویزون کنیم؟
رهام: بله
آقای دکتر قائدی: میخوام براتون قصه بخونم. من فکر کنم باید رهامو جریمه کنیم
اسماء: من موافقم
آقای دکتر قائدی: کی موافقه رهامو جریمه کنیم؟ (عسل، اسماء، آرین، محمد و رهام)
آقای دکتر قائدی: خودتم موافقی جریمت کنیم؟ میخوایم صندلیتو بذاریم اونجا
رهام: از سقف آویزونم کنین
آقای دکتر قائدی: دوست داری جریمتو ببخشیم؟
رهام: نه
آقای دکتر قائدی: اگه یه بار دیگه شیطونی کنی صندلیتو میبریم اونجا باید تنهایی بشینی. خوب، حالا میخوام براتون قصه بگم، باید گوش کنین به عمو بگین که تو این قصه چی گفتیم. موافقین همه؟ دستا بالا! یه کف بزنین برای خودتون. بچه ها این داستان درمورد عروسکه. اسم این کتابم هست بیمارستان عروسکها. تصور کنین یه جای بزرگی درست کردن، مثل آدم بزرگا که بیمارستان دارن، عروسکها هم بیمارستان دارن. هر کی میخواد صحبت کنه باید دستشو بلند کنه.
(آرین و البرز دستشونو بلند کردن)
آرین: به خاطر این که آدمها اونجا بیمارستانن، دخترها رو راه نمیدن (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی: یعنی دخترها آدم نیستن؟
آرین: نه، اونها فقط دخترن (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی: یعنی اگه بیمارستان مردونه باشه، دخترها رو راه نمیدن؟
آرین: آره
آقای دکتر قائدی: (به آرین) مرسی، (به البرز) خوب تو چی میخواستی بگی؟
البرز: اینها مگه موجود زندن؟
آقای دکتر قائدی: تو فکر میکنی فقط زندهها میرن بیمارستان؟
البرز: آره
آقای دکتر قائدی: اگه یه عروسک پاش بشکنه، کجا میبریم؟
آرین: بیمارستان خوب
آقای دکتر قائدی: آرین معتقده عروسک رو میبریم بیمارستان خوب. خوب حالا موافقین بخونیم؟
بچهها: بله
رهام (با اشاره به عکس کتاب): این چیه؟
آقای دکتر قائدی: عروسکه. خوب، گوش میدین؟ هر کی خسته شد دستشو بلند کنه، یعنی من خسته شدم و دیگه نمیخوام گوش کنم.
آرین: عمو این البرز پسر خوبی هستشا!
آقای دکتر قائدی: بله، همتون دختر و پسرهای خوبی هستین. من حدس میزنم تقریبا هر بچهای یک عروسک دارد. من یکی دارم. شما هم دارید، این طور نیست؟ شاید شما یک اسباب بازی نرم داشته باشید.
رهام و آرین: من دارم.
آقای دکتر قائدی: قرار شد هر کی میخواد حرف بزنه دستشو بالا کنه. الآن باید چی کار کنین؟ گوش کنین! شاید شما یک اسباب بازی نرم داشته باشید مثل یک خرس عروسکی که آن را عروسک صدا نمیزنیم ولی مثل یک عروسک با آن رفتار میکنیم. پس بیایید از این به بعد آنها را عروسک صدا بزنیم، خوب؟ چرا دفعهی بعد عروسکهایتان را با خود نمیآورید؟ همه میتوانیم با هم صحبت کنیم، در این صورت تعداد ما در گروه دو برابر میشود. یعنی ما با عروسکهامون. آیا میدانید بعضی از بزرگترها هم عروسک دارند؟ پدرم هنوز عروسک زمان کودکیاش را دارد. مادرم میگوید بعضی از بزرگترها عروسک جمع میکنند، بعد آنها را در قفسههای شیشهای قرار میدهند. میتوانید تصورش را بکنید؟
(رهام دستش رو بالا و پایین میبره مدام و آرین هم وسط حرف آقای دکتر قائدی یه چیزی میگه که واضح نیست)
رهام: ما یه آسانسور داریم که
(آقای دکتر قائدی دستشون رو بلند میکنن و رهام حرفش رو قطع میکنه) آقای دکتر قائدی: حرفتو بعد بزن
(عسل دستش رو بلند کرده)
آقای دکتر قائدی (به عسل): بگو
عسل: فکر کنم اسمشو بذارم (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی: آفرین. بذارین رهامم حرفشو بگه
رهام: ما یه دونه آسانسور تو خونمون داریم، این قدریه!
آقای دکتر قائدی: اسمشو چی گذاشتین؟
رهام: آسانسور
آقای دکتر قائدی: آیا میشه به آسانسورم بگیم عروسک؟
رهام: نه
آقای دکتر قائدی: چرا؟ چه فرقی میکنه؟
البرز: اون آهنیه
آقای دکتر قائدی: یعنی اگه یه چیزی آهنی باشه بهش نمیشه گفت عروسک؟
آرین: نه
آقای دکتر قائدی: چرا؟ کی معتقده که عروسک میتونه آهنی هم باشه؟
آرین: عمو
آقای دکتر قائدی: باید دستتونو بالا کنین. کیا موافقن که یه عروسک میتونه آهنی هم باشه؟
(عسل، اسماء، آرین، رهام و محمد دستاشونو بالا بردن)
آقای دکتر قائدی (به اسماء): چرا یه عروسک میتونه آهنی باشه؟
رهام: برای این که پلاستیکیه
جعفری: قرار شد نوبتی حرف بزنیم
اسماء: به خاطر این که پلاستیکه
آقای دکتر قائدی: پس میتونه آهنی باشه یا نمیتونه؟
اسماء: هم میتونه پلاستیکی باشه، هم میتونه آهنی باشه
آقای دکتر قائدی: پس کی گفت که آسانسور نمیتونه عروسک باشه چون آهنیه؟
(البرز دستش رو بلند کرده)
آقای دکتر قائدی (به البرز): تو الآن با حرف عسل مخالفی؟
جعفری: اسماء
رهام: کلا قاطی کرد.
آقای دکتر قائدی: آره، من کلا اسمها رو قاطی کردم. (به البرز) اگه اسماء یه عروسکی بیاره که آهنی باشه اون وقت چی میشه؟
( البرز جوابی نمیده)
آقای دکتر قائدی (به البرز): تو میگی عروسکها اگه فقط پلاستیکی باشن عروسکن؟
البرز: نه
آقای دکتر قائدی: پس چوبی هم میتونن باشن؟
(البرز به نشان تایید سر تکان میدهد)
آرین: چوبی میشکنه
آقای دکتر قائدی: پارچه ای هم میتونن باشن
البرز: یعنی من الآن باید ببرم رو بیارم؟ من یه ببر (واضح نیست)
(البرز، رهام و آرین دارن با هم حرف میزنن و واضح نیست)
آقای دکتر قائدی: حالا کی معتقده عروسک میتونه آهنی باشه؟
رهام: من
(محمد خسته شده و خمیازه میکشه)
آقای دکتر قائدی: پس الان یک نفر معتقده عروسک میتونه آهنی هم باشه. حالا کی با رهام موافقه؟ دستش بالا
آرین: من
(عسل، اسماء و دیانا هم در سکوت فقط دستاشونو بالا بردن)
آقای دکتر قائدی (به آرین): تو بگو چرا با رهام موافقی؟
آرین: (مکث) به خاطر این که دوستمه
آقای دکتر قائدی: پس اگه دوستت نبود تو باهاش موافق نبودی؟
رهام: من که باهاش قهرم
آقای دکتر قائدی: آرین اگه یکی یه حرف خوبی بزنه ولی دوستت نباشه، تو حرف خوبشو قبول میکنی؟
آرین: نه
آقای دکتر قائدی: الآن من عموتم، دوستت نیستم، اگه یه حرف خوبی بزنم قبول نمیکنی؟
(دیانا خسته شده و در حال خمیازه کشیدنه)
آقای دکتر قائدی: کی فکر میکنه اگه دوستش حرف خوبی بزنه باید قبول کنه، اگه حرف بدی بزنه نباید قبول کنه؟
البرز: قبول باید کنه (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی: مثلا اگه یه مغازهداری حرف خوبی زد، شما قبول نمیکنین؟
البرز: ما یه مغازهدار داریم، اکبر آقا، اصغر آقا، باهاش دوستم
آقای دکتر قائدی: حالا اگه رفتی یه فروشگاهی که فروشندش دوستت نبود
البرز: اونو دیگه نمیدونم
آقای دکتر قائدی: چی کار میکنی؟ اگه یه حرف خوبی زد، قبول میکنین؟
البرز: من نه (واضح نیست)
آرین: عمو ولی من فروشندشو میشناسم، اسمش امیررضا
آقای دکتر قائدی: کی با آرین موافقه که میگه من به این دلیل با رهام موافقم که دوستمه؟
عسل: من
آقای دکتر قائدی (به عسل): تو موافقی؟ با چی موافقی؟ چی گفت؟ با حرف کی موافقی؟
(آرین بلند میشه دو تا دستاشو میبره بالا و میگه من)
عسل: (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی (به آرین): عسل چی گفت؟
آرین: گفت اگه یکی حرف بدی بزنه بهش گوش نمیدم
آقای دکتر قائدی (به آرین): تو چی گفته بودی؟
(واضح نیست چی میشه)
آقای دکتر قائدی: موافقین بقیشو بخونیم؟
بچهها: بله
آقای دکتر قائدی: وقتی ۲ ساله بودم مادرم عروسکم را به من داد. من حالا ۴ سالهام. با این حساب فکر میکنید حالا عروسکم چند سال دارد؟
البرز: ۲ سال
آقای دکتر قائدی: اگر من بزرگتر میشوم آیا به این معنا است که عروسک من هم بزرگتر میشود؟
عسل: عروسک بزرگ نمیشه
آرین: کوچولو میشه
اسماء: همونجوری کوچیک میمونه
(دیانا در حال خمیازه کشیدنه و محمد هم بیحوصله نشسته و هیچکدام مشارکت نمیکنند)
آقای دکتر قائدی: من یه سوال میپرسم، هر کی میخواد جواب بده دستشو بالا کنه. الآن اگه یه بچهای یه جوری بشه که بزرگ نشه، همون قد بمونه، حالا سنش بالا نمیره؟
البرز: من یه داستانی شنیدم، بنتن، آب جوونی رو میخوره بعد هیچوقت پیر نمیشه همون قدی میمونه
آقای دکتر قائدی: ولی سنش که همینجوری میره بالا، نمیره؟
البرز: میره
آقای دکتر قائدی: پس به نظر شما سنش بالا میره، بزرگ نمیشه؟
رهام (وسط حرف آقای دکتر قائدی): نه، نمیره
آقای دکتر قائدی: رهام بگه چرا نمیره؟
رهام: برای اینکه عروسکش پارچهاییه
آقای دکتر قائدی: اگه عروسک آهنی باشه چی؟
رهام: بزرگ نمیشه
(آرین دستش رو بالا گرفته و میگه من بگم)
آقای دکتر قائدی: اگه چوبی باشه؟
رهام: (ابروهاشو میندازه بالا یعنی نه)
البرز: استخونیه
آقای دکتر قائدی: اگه درخت باشه چی؟
رهام: میشه، میشه
آقای دکتر قائدی: چرا اگه درخت باشه سنش بالا میره؟
البرز: چون درخت موجود زنده است
رهام: چون درخت اگه شاخشو بکنیم، میفهمه
آقای دکتر قائدی (به البرز): تو چی گفتی؟
البرز: زنده است
آقای دکتر قائدی: یعنی فقط موجودات زنده بزرگ میشن؟
البرز: نه فقط اونا که نه (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی: تو گفتی چون درخت موجود زنده است بزرگ میشه، خوب؟
البرز: آره دیگه
آقای دکتر قائدی: پس چیزایی که زنده نیستن بزرگ؟
البرز: میشن
آقای دکتر قائدی: مثل چی؟
البرز: مثلا عروسک سنش بالا میره
(آرین دستش بالا است و همش میگه عمو من بگم)
آقای دکتر قائدی: عروسک پس سنش بالا میره ولی بزرگ نمیشه، قدش
آرین: عمو من بگم؟
آقای دکتر قائدی: بگو عزیزم
آرین: من، یه عروسکی (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی: پس تو معتقدی عروسکها بزرگ؟
آرین: نمیشن
آقای دکتر قائدی: کی با حرف آرین موافقه که عروسکها بزرگ نمیشن؟
رهام: من نیستم
جعفری: دیانا چی فکر میکنی؟ عروسکها بزرگ میشن؟
دیانا: (ابروهاشو میندازه بالا که یعنی نه)
(البرز، آرین و رهام دارن با هم یه چیزایی میگن)
آقای دکتر قائدی: وقتی یه نفری داره حرف میزنه بقیه باید بهش گوش بدن، یعنی اون رو دوست دارن و بهش احترام میذارن.
(دیانا ساکته)
آقای دکتر قائدی: نمیخوای بگی اشکالی نداره. کی میخواد بگه؟
جعفری: اسماء میخوای بگی؟
اسماء: (سرشو میبره بالا یعنی نه)
جعفری: نمیدونی چرا عروسکها بزرگ نمیشن؟
اسماء: (مجددا سرشو میبره بالا یعنی نه)
جعفری: تو میدونی عسل؟
عسل: (سرشو تکون میده که نه)
آقای دکتر قائدی: خوب کی میدونه عروسکها چرا بزرگ نمیشن؟
البرز: چون دل ندارن
عسل: دل ندارن ولی (واضح نیست)
آقای دکتر قائدی (به عسل): پس تو میدونستی؟ پس چرا نگفتی به ما؟
عسل: دل ندارن، مغز ندارن، قلب ندارن، دماغ ندارن
آقای دکتر قائدی: پس یه درخت چهجوری بزرگ میشه؟
رهام: با دماغش
آقای دکتر قائدی: درخت هم مغز نداره، قلب نداره
البرز: داره!
رهام: داره، داره
آقای دکتر قائدی: کجاش هست؟
رهام: مغز نداره ولی همین جوری خودش هی رشد میکنه
آرین: فقط قلب نداره
البرز: دهن که داره
آقای دکتر قائدی: دهنش کجاست؟
البرز: دهنش تو خاکه، به اسمه ریشه
آرین: من بگم؟
(آقای دکتر قائدی با تکان دادن سر اجازه میدهد)
آرین: (واضح نیست)
(البرز و رهام دستشونو جلوی دهن آرین میذارن و اجازهی ادامهی صحبت رو بهش نمیدن)
رهام: آخه دایناسورا رو میخواد بگه
آرین: (در مورد دایناسورها داره حرف میزنه ولی واضح نیست)
(دیانا خیلی خسته شده)
آقای دکتر قائدی (به آرین): خوب ما در مورد چی حرف میزدیم؟ درمورد درختها حرف میزدیم! چرا رفتی سراغ دایناسورا؟ خوب بچه ها موافقید تموم کنیم؟
آرین: بله
آقای دکتر قائدی: خوب همه برای خودتون کف بزنید
(عسل و دیانا بلند شدن و رفتن، محمد دستاش زیر میزه و با بیحوصلگی دست میزنه، البرز، آرین و رهام با انرژی و سروصدا دست میزنند)
جعفری: حالا به کی باید جایزه بدیم؟
آرین: من، من، من، من
جعفری: کی خوب گوش داد؟
آرین: من
(دیانا دستش رو بالا میبره)
آقای دکتر قائدی: میخوایم رایگیری کنیم که به کی جایزه بدیم؟
آرین: من میخوام
جعفری: ببینیم دوستا چی میگن
آقای دکتر قائدی: آره، بعد باید دلیل داشته باشن
جعفری: بچه ها کی موافقه به البرز جایزه بدیم؟
رهام: من، من
جعفری: فقط تو، چرا؟
رهام: دوستش دارم
آقای دکتر قائدی: کی معتقده باید به آرین جایزه بدیم؟
جعفری: ما به هر چند نفر هم باشه جایزه میدیم، فقط به یه نفر جایزه نمیدیم
(عسل، اسماء، دیانا، محمد و رهام و آقای دکتر قائدی دستاشونو بالا بردن)
جعفری: خوب ۶ نفر موافقن
آقای دکتر قائدی: یک نفر دلیلشو بگه
رهام: برای این که پسر خوبیه
دیانا: چون پسر خوبیه
اسماء: چون به حرف معلم گوش میده
آقای دکتر قائدی (در حال دست زدن برای اسماء): آفرین! دلیله متفاوت!
جعفری: عسل برای چی شما فکر میکنی باید به آرین جایزه بدیم؟
عسل: چونکه خوبه
جعفری: حالا کی موافقه به رهام جایزه بدیم؟
(آقای دکتر قائدی و همه ی بچه ها غیر آرین دستاشونو بالا بردن)
جعفری: محمد چرا باید به رهام جایزه بدیم؟
محمد: نمیدونم
آقای دکتر قائدی: پس چرا دستتو بالا کردی؟
(محمد جوابی نمیدهد)
جعفری: دیانا تو گفتی به رهام جایزه بدیم؟
(دیانا با سر تایید میکند)
جعفری: چرا؟ چی کار کرده؟
(دیانا جواب نمیده)
جعفری (به اسماء): شما چی؟
اسماء: چون حرف گوش میکنه
جعفری: حالا کی موافقه به محمد جایزه بدیم؟
(آقای دکتر قائدی ، اسماء، البرز، آرین و رهام دستاشونو بالا بردن)
جعفری: آقای دکتر شما بگین چرا به محمد جایزه بدیم؟
آرین: به خاطر این که پسر خوبیه
آقای دکتر قائدی: محمد کدوم بود؟ چون پسر خوبی بود، ساکت بود، میخواست حرف بزنه دستشو بالا میکرد.
جعفری (به آرین): چرا به محمد جایزه بدیم؟
آرین: چون به حرف مامانش گوش میده
جعفری: البرز به نظر تو چرا به محمد جایزه بدیم؟
البرز: چون بیتربیت نیست
آقای دکتر قائدی (در حال دست زدن برای البرز): آفرین!
جعفری: خوب کی موافقه به دیانا جایزه بدیم؟
(آقای دکتر قائدی و همهی بچه ها غیر رهام دستاشونو بالا بردین)
جعفری (به عسل): عسل چرا به دیانا جایزه بدیم؟
آرین: چون دختر خوبی هستش
آقای دکتر قائدی: دیگه چه ویژگیای داره؟
جعفری: البرز چرا باید به دیانا جایزه بدیم؟
رهام: چون رژیم غذاییشم خوبه
جعفری: به اسماء کی موافقه باید جایزه بدیم؟
(البرز، آرین، محمد و عسل دستشونو بالا بردن)
جعفری: البرز چرا باید به اسماء جایزه بدیم؟
البرز: به حرف معلم گوش میده
جعفری (به عسل): چرا
عسل: چون هرچی میگیم گوش میکنه
جعفری: حالا کی موافقه به عسل جایزه بدیم؟
(آقای دکتر قائدی و همهی بچه ها دستاشونو بالا بردن)
جعفری: محمد چرا باید به عسل جایزه بدیم؟
محمد: دختر خوبیه
آرین: به خاطر اینکه دختر خوبیه، حرف معلمشو گوش میده
جعفری: اسماء چرا باید به عسل جایزه بدیم؟
اسماء: به خاطر این که دختر خوبیه به حرف مامان و باباش گوش میده
جعفری: پس دیگه باید به همه جایزه بدیم.
آقای دکتر قائدی: بچه ها من از با شما بودن خیلی لذت بردم.