کارگاه انجمن فلسفه تعلیم و تربیت در خوارزمی
نوامبر 7, 2013
گزارش کارگاه فلسفه کودکی
نوامبر 23, 2013

گزارش کارگاه فلسفه کودکی

گزارش کارگاه فلسفه کودکی

نام و نام خانوادگی تهیه کننده گزارش : مهری عصری دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات کودک ونوجوان

تاریخ تنظیم : جمعه یکم آذر ماه سال نود و دو شمسی دانشگاه بین المللی امام رضا (ع) مشهد

موضوع گزارش : قصه پردازی

مخاطب : دانشجویان کارشناسی ارشد ادبیات کودک و نوجوان

هدف : کاربرد فلسفه در قصه

شروع جلسه : ۸ صبح

تعداد حاضرین : ۳۰ نفر

گزارش:

زمین رنگ گرفته از برگهای پاییزی و دل ابری آسمان صبح تعطیل جمعه اولین روز آذر ماه را شگفت آور کرده بود!

دانشجویان یک یک از راه رسیدند در آغاز همه گلایه مند از اینکه مجبور شده اند صبح روز تعطیل در هوای سرد پاییزی به کلاس بیایند اما رفته رفته حال و هوایشان عوض شد طبق نظر استاد سر جای خود به شکل دایره ای نشستند و نام کوچک خود را که از قبل نوشته بودند به سینه آویختند.

کلاس با حضور گرم استاد شروع شد. دکتر قائدی مثل همیشه گرم و خستگی ناپذیر کلاس را شروع کرد.

دستور جلسه : چند شئ را از میان اشیاء کلاس برگزیده به اضافه کلمه کودک نموده با آن قصه ای بسازید.

برای لحظاتی کلاس غرق در سکوتی حیرت انگیز شد همه مشغول نوشتن بودند حتی استاد. وقت به پایان رسید استاد ابتدا از داوطلبین خواست تا قصه خود را بخوانند و از بقیه دانشجویان خواست تا با تنظیم یک جدول به هر قصه بین ۱ تا ۵ امتیاز بدهند و یک دلیل برای امتیازبندی خود ذکر کنند. قصه ها یکی پس از دیگری خوانده شد. شهرزاد قصه اش را چنین آغاز کرد:

“کودک صندلی را جلوی پنجره کشید و شروع کرد به بالا بردن کرکره ها خیلی به زحمت خودش را بالا و پایین می کرد و با دست نخ های کرکره را با قدرت می کشید ۱ بار ۲ بار ۳ بار ۴ بار .” خوبه تونستم کرکره را بالا بکشم ” عجب بارانی آمده برگهای زرد و نارنجی درختان با ضربه قطرات باران رقصان برروی زمین لم می دادند. کودک هیجان زده مسیر سقوط برگ را تعقیب کرد به شاخه های رو به آسمان درختان خیره شد. شاخه ها در آب باران آب تنی می کردند. سرش را بالا و بالاتر برد تا جایی که پس سرش گردنش را لمس کرد نخ کرکره ر محکم گرفته بود که مبادا سر بخورد به آسمان نگاه کرد بعضی ابرهای خاکستری شکل خرس بودند بعضی ها خرگوش.

یک نوار طلایی از لابه لای ابرها پدیدار شد. کودک گفت : چقدر عالی نور طلایی گردنبند خرسم شد. او هنوز داشت از آسمان تا برگ های لمیده بر زمین را نگاه می کرد که قوس رنگین کمان هم کم کمک بر سینه آسمان برجسته شد.

کودک روی صندلی جست و خیز کرد و باز با همه قدرت نخ کرکره را می کشید. گردنبند خرگوش چند رنگ شده بود!”

بعد از او قصه زهرا :

“وای خدای من چقدر جمعیت اینجا جمعند همه دور هم نشسته و به یک نفر خیره شده ام که چه می گوید هیچ کس حرکت نمی کند مردی که در راس نشسته شروع به صحبت کرد شاید مرا دیده با انگشت به من اشاره کرد خدایا نکند مرا دیده باشد. بهتراست در گوشه ای پنهان شوم. چه سکوتی است همه سرها پایین انگار چیزی می نویسند من که از این فاصله نمی بینم همه یک جورهایی هستند هیچ کودکی بین آنها نیست تا با او بازی کنم.

صبح جمعه است بهتر است یک حالی بکنم و با تارم از سقف آویزان شوم آنها جیغ می زنند و من بخندم افسوس مادرم صدایم کرد باید بروم.

همچنین قصه زینب و مریم و بنفشه و مهری و راحله و ندا و …. همین طور تا آخر. حدودا از ۳۰ نفری که در کلاس بودیم اکثرا قصه های خود را خواندند. تنفس کوتاهی ایجاد شد تا دانشجویان و استاد گرامی رفع خستگی نمایند.

۱۵ دقیقه بعد کلاس مجددا شروع شد و تمام قصه ها در کلاس خوانده شد و امتیاز بندی شد. بعد از میان امتیازات قصه ای که بالاترین امتیاز را کسب کرده بود انتخاب شد.“قصه مینا”

طرح بحث : قصه مینا

به راستی که کودکی چه دنیای شیرینی است دنیایی که بازگشت به آن آرزوی هر بزرگسالی است از کودکی خود خاطرات زیادی حفظ کرده ام عروسکهایی که همیشه مهمان چایی ها یی بودند که هرگز ریخته نشد….

برف بازی های بی وقفه و بدون حس کردن سرما! دوچرخه آبی که همیشه زنجیر می انداخت-عصر تابستان و حیاط خانه لیلا

و پررنگ کردن خط های لی لی که دیروز کشیده بودیم…همه و همه رنگ کودکی داشت….

چه لذتی داشت در زمستان سرد وسفید پوشیدن کاپشن های بادی آن هم با رنگهای شاد و زنده اما اکنون پالتوهای کرم رنگ وخز دار کوچک شده پالتوهای بزرگسالان دیگر جایی برای کاپشن قرمز بچگی ام نگذاشته است !

صندلی برایم حکم پله ای داشت که روی آن بایستم و از پنجره کوچک بالای تخت رفت و آمد مردم را تماشا کنم و گاهی اگرکودکی رد شد هوس بازی با اوباعث می شد لبخندی بدون فکر را نثارش کنم.

بزرگترین غصه ام شکستن شیشه عینکم بود که تاری دنیای اطرافم را داشت.

کودک بودم و نمی دانستم که شکستن شیشه دل بسی دردناک تر از شکستن شیشه عینک است…

حالا وقتی دلم میشکند-دوست دارم شیشه عینکم نیز ترک بردارد و هزاران تکه شود تا تار شود دنیای بی رحمی که کودکی هایم

آن جایی ندارد.

ویژگی های قصه از نقطه نظر مخاطبین:

۱-     قصه به دوران کودکی پرداخته بود

۲-     قصه برای بزرگ سال نوشته شده و نوستولوژی دارد

۳-     هر دو دوران کودکی و بزرگسالی نمایش داده شده بود

۴-     قصه ترکیبی از کودکی و بزرگسالی است

۵-     قصه از فضا سازی مناسب برخوردار بود و از کلمات درست و به جا استفاده شده بود

۶-      قصه میان کودکی و بزرگ سالی مرز قائل شده است

۷-     در این قصه بزرگ سالی منفی و کودکی مثبت بیان شده است

۸-     اصلا این نوشته ساختار یک قصه را نداشت

۹-     نوشته یک پتانسیل باالقوه برای سئوالات فلسفی دارد

۱۰- به مفهوم کودکی پرداخته بود و همین خود منشاء سئوالات گوناگونی است

سپس استاد از دانشجویان خواست تا پس از بررسی ویژگی های قصه و نقاط ضعف و قوت این نوشته هر کس یک سئوال اساسی در مورد قصه مینا مطرح کند. مثلا

خدیجه گفت : چرا بزرگسالان مدام به کودکی خود برمی گردند؟

فریبا: آیا دانسته های کودکی ارزشمند تر از داشته های بزرگ سالی است؟

نجمه: اگر کودکی خوب است چرا بزرگ سالان نمی خواهند به کودکی برگردند؟

بنفشه : آیا کودکی و بزرگ سالی قابل مقایسه اند ؟(تفاوت دارند؟)

غزال : دل شکستن یعنی چه؟

مهری: آیا واقعا دوست داریم به کودکی برگردیم ؟ چرا ؟

ندا : چه چیزی زیبایی های کودکی را از بین می برد؟

اعظم : چرا به کودکی می اندیشیم؟

نظر به اینکه اکثر سئوالات مطرح شده شباهت زیادی به یکدیگر داشتند از ذکر سئوالات تکراری خودداری گردید تا حوصله خواننده گرامی از حشو و زواید مخدوش نگردد.

فعالیت (تمرین)

استاد از دانشجویان خواست تا برای این طرح بحث چند فعالیت مطرح کنند.

۱-     مثلا برای کودک چهارپایه ای فراهم کنیم تا پشت پنجره بایستد و منظره بیرون را تماشا کند و کودکانی را که می بیند توصیف کند.

۲-     از کودک بخواهیم بزرگسالی مطلوب خودرا نقاشی کند.

۳-     از کودک بخواهیم نقش بزرگسال را ایفا کند.

۴-     اگر کودکی عینکی است از او بخواهیم عینک خودرا بردارد و دنیا را بدون آن توصیف کند و بالعکس.

 

 

نتیجه گزارش: هر دانشجو برداشت خود را از کلاس امروز در یک جمله بیان کند.

مهری: لذت بردم

زینب:آموختم با کودکان در خانه چگونه رفتار کنم.

بنفشه: دلم برای کودکی ام تنگ شد.

زهرا: شروع کلاس برایم سخت بود ولی حالا خوشحالم.

عصمت:افکار مختلف را شنیدم .

طاهره: تجربه قصه نوشتن

اعظم: خوب بود

میترا:قصه نوشتن زیاد سخت نیست.

حکیمه:آیا امروز تکرار و تمرین برای کودک بودن در قصه ها بود.

لیلا: روزی مفید برای قصه نویسی

راحله:روزی پر قصه با نگاهی متفاوت به کودک

معصومه:باید قصه ای را که می نویسیم کودکان را به تفکر وا دارد.

ندا: دنیای کودکی بر خلاف جثه آنها بزرگ است.

خدیجه: قصه پردازی و داشتن دید فلسفی به بچه ها.

سمیرا: توانستم خودم را با دنیای قصه و کودک نزدیک ببینم .

مریم: امروز جالب بود همه به دوران کودکی برگشتیم.

سمانه: تجربه خوبی از کلاس کارگاهی.

فریبا: با اینکه جمعه بود و استاد شکلات نیاورده بود کلاس طعم شیرین کودکی داشت.

شهرزاد: ۴ ساعت لذت بخشی بود انگار به مهمانی آمده بودیم

نجمه: همه ما نویسندگان کوچک و بزرگی هستیم.

عطیه: آشنا شدن با ذهن ها و تفکرات و تخیلات مختلف در افراد نسبت به کودکی همراه با طرح و برنامه.

غزال: از ساعت ۸ تا ۱۲ چراغ های زیادی در سرمان روشن شد.

مینا:صبوری در مقابل نظریات مختلف.

حانیه:من بزرگ سالی هستم که می تواند کودک بماند.

—-: جمعه بارانی آموزنده در کلاس فلسفه کودکی.

تکتم: همه چیز مهم است حتی اگر ساده و کوچک باشد.

الهام: یاد گرفتم خلاقانه بنویسم و فهمیدم کودکی چیست.

مریم رضوی: چون دیر رسیدم تا آخر در باغ نبودم.

—-:تجربه تلخ جذاب نبودن.

پایان